پنج شنبه, ۱۳ اردیبهشت , ۱۴۰۳
بیمه گرِ شرف…‏ 29 خرداد 1399

بیمه گرِ شرف…‏

اویاقلیق – زهرا عبداله میرزائی: در هر جای زمین، زیر آسمان خدا، فتنه ای، غارتی، قتلی، حق کشی، حرام خواری، بی عدالتی و … رخ می دهد تنها گمشدۀ انسانی را در تمام این جنایت ها، نهایتاً «شرف» خواهی یافت؛ اگر ذره ای در وجود آدمی شرف باشد مطمئناً به سمت خطا و وحشیگری نخواهد […]

مردی از جنس باران… 29 خرداد 1398

مردی از جنس باران…

اویاقلیق – زهرا عبداله میرزائی: باران، رحمت خداوند مهربان هست که وقتی خالق آسمانها و زمین به ابرها دستور می دهد تا ببارند آنگاه این رحمت الهی، همه زمین را سیراب از لطف پروردگار می کند و چه زیباست اگر انسانهایی هم باشند که همچون باران، دیگر انسان ها را از محبت خود سیراب کنند […]

می خواهم همه، شما را بشناسند… 25 خرداد 1397

می خواهم همه، شما را بشناسند…

اویاقلیق – زهرا عبداله میرزائی: نمی دانم از کجا بنویسم؟! نمی دانم چگونه کلمات را برای وصفِ عظمتِ روحِ شما به خدمت گیرم؟! تا در نهایت، شرمنده نباشم. در برابرِ عظمتِ روحِ شما، یک «هیچ»، چطور می تواند یک «همه» را معنی کند؟! اما چون می خواهم همه، شما را بشناسند باید از شما بنویسم […]