ماندن یا رفتن؛ فرصت یا تهدید؟!
ماندن یا رفتن؛ فرصت یا تهدید؟!

اویاقلیق – زهرا عبداله میرزائی: «فلانی رفت! دختر فلان فامیل هم رفت! شنیدی پسر فلان آشنا هم رفت؟ و …» این ها عباراتی هست که در چند سال اخیر مکرراً شنیده ام و بارها ذهنم مشغول این سوال ها شده است که: چرا رفتند؟! چرا نماندند؟! آیا رفتنشان تهدیدی برای کشور است؟! آیا ماندنشان فرصتی […]

اویاقلیق – زهرا عبداله میرزائی: «فلانی رفت! دختر فلان فامیل هم رفت! شنیدی پسر فلان آشنا هم رفت؟ و …» این ها عباراتی هست که در چند سال اخیر مکرراً شنیده ام و بارها ذهنم مشغول این سوال ها شده است که: چرا رفتند؟! چرا نماندند؟! آیا رفتنشان تهدیدی برای کشور است؟! آیا ماندنشان فرصتی بود که حال این فرصت، از دست رفته است؟!

اکثر موارد رفتن هایی که شنیده ام، دانشجویان دکترای ممتاز، باهوش و با رزومۀ علمی قوی بودند که متأسفانه به علت نداشتن امید برای آیندۀ شغلی و یک زندگی خوب، مجبور به رفتن و نماندن شدند…

سال ها قبل، برادر دوستم که دانشجوی دکترایِ یک دانشگاه سراسری و خوب بود، تصمیم به رفتن گرفت؛ بعدها از دوستم خواستم برای پاسخ به سوالاتی که در ذهنم بود، شرح حالی از وضعیت برادرش در آن کشور خارجی بدهد، او گفت: برادرش اینجا دانشجوی دکترا بود که برای رفتن، از تحصیل انصراف داده بود و از کشور اروپایی پذیرش تحصیلی در مقطع دکترا را گرفته بود و حال آنجا علاوه بر ادامه تحصیل، ماهیانه حقوق بالایی هم می گیرد و هم خانه ای مستقل و ماشینی رایگان جهت رفاه حال او و خانواده اش در اختیارش گذاشته اند… دوستم که این ها را می گفت، من با تعجب مدام می گفتم: واقعاً؟! او هم می خندید و می گفت: از بس اینجا چنین رفتارهای حمایتگری برای دانشجویان ندیده ایم، حق داری تعجب کنی…

خانواده دوستم مذهبی و معتقد هستند برای همین از او سوال کردم خانم برادرت در آن کشور اروپایی راحت هست؟! گفت: آری، چون زن برادرم اینجا محجبه بود، آنجا هم حجابش را دارد و حتی از ما خواسته تا از اینجا برایش مانتوهای رنگی بخریم و بفرستیم تا او آنجا بپوشد و حجابش را حفظ کند…

دوستم در ادامه از حمایت های آن کشور اروپایی برای فرزند آوری گفت که برای فرزند دوم برادرش که آنجا قرار بود به دنیا بیاید، خودشان به خانه، دکتر می فرستادند و همه جوره مادر باردار را حمایت می کردند تا بدون هیچ نگرانی فرزندش را به دنیا آورد… در برابر توضیحات دوستم، واقعاً تسلیم شدم! چون با وجود چنین حمایت های معنوی و مادی، برادرش حق داشت برود و هر عقل سلیمی نمی تواند سرزنشگر این رفتن باشد! چون این انتخاب در شرایط یکسان و عادلانه صورت نگرفته بلکه کفه ترازو به سمت کشور دعوت کننده، سنگین تر است و خیلی ها بخاطر همین حمایتهای کشور غریبه، مجبور به نماندن شده اند…

جدیداً شنیدم فرزند یکی از آشناها که خانواده شدیداً مذهبی دارد هم برای ادامه تحصیل و زندگی، گزینه رفتن را انتخاب کرده است… گاهی خبر این رفتن ها مربوط به افرادی هست که از داشتن حجاب اینجا رضایت ندارند، درنتیجه چنین رفتن هایی، برای آدمی جای تعجب ندارد ولی وقتی می شنوی بسیاری از این رفتن ها مربوط به فرزندان خانواده های مذهبی هست دیگر مطمئن می شوی اینجا امیدی برای ماندن نبود که خانواده و عزیزان را ترک کرده و غربت را انتخاب کرده اند…

بعضی وقت ها دلم می گیرد از این رفتن ها و نماندن ها! در دل می گویم کاش وطن جایی برای ماندن بود و جوانان مستعد و باهوش کشور از اینجا نمی رفتند؛ می ماندند و برای وطن تلاش می کردند اما وقتی عدالتی در توزیع شغل و رفاه اجتماعی باقی نمانده پس نمی توان بر آنها که رفتند و نماندند خرده گرفت!

کشور غریبه قدر هوش جوانان ما را می داند، از آنها حمایت می کند و پول خوبی هم می دهد و نهایتاً برای منافع خودش، آنها را آنجا ماندگار می کند و این یعنی یک فرصت بدست آمده از عدم مدیریت حفظ تحصیلکرده هایمان در کشور خودمان، که جای بسی تأسف دارد.

فرصتی که کشور ما برای حفظ جوانان با سوادش داشت حال دو دستی تقدیم کشور غریبه شده است تا فرصتی برای حفظ منافع آنها باشد و تهدیدی برای کشور ما که رفته رفته جوانان جهت نماندن و رفتن تشویق شوند و در نتیجه روزی خواهیم دید کشور خالی از جوانان مستعد و متعهد هست…

وقتی بهترین موقعیت های شغلی از طریق لابی و رابطه نصیب عده ای خاص می شود پس دیگر نمی توان مانع رفتن ها شد و مجبور به ماندن ها کرد… کاش قبل از اینکه دیر شود فکری برای ماندن جوانان مستعد کشور شود تا فرصت های مهم را به کشور غریبه با دستان خودمان تقدیم نکنیم!