پدری مهربان از جنس نور…‏
پدری مهربان از جنس نور…‏

اویاقلیق – زهرا عبداله میرزائی: نوشتن از شما سخت است چون احساسات و مهرِ عمیقِ قلبی را نمی توان با واژه های بی جان بیان کرد؛ چطور ممکن است کلماتِ دنیایی را اسیرِ عشقِ معنوی کرد تا آنچه را که از اعماق قلب منعکس می شود را به زیبایی و بی نقص بیان کند؟! نه، […]

اویاقلیق – زهرا عبداله میرزائی: نوشتن از شما سخت است چون احساسات و مهرِ عمیقِ قلبی را نمی توان با واژه های بی جان بیان کرد؛ چطور ممکن است کلماتِ دنیایی را اسیرِ عشقِ معنوی کرد تا آنچه را که از اعماق قلب منعکس می شود را به زیبایی و بی نقص بیان کند؟! نه، هرگز نمی توان عشق را آن هم عشق به پدری از جنس نور را با چند جملۀ ساده وصف کرد…
یک پدر مهربان همه فرزندانش را دوست دارد و آنها را هرگز دسته بندی به «بد» و «خوب» نمی کند چون قلب مهربانش چنین اجازه ای به او نمی دهد… شاید از فرزندانِ خوب انتظاراتش بیشتر باشد ولی در مهرورزی به همه فرزندانش با عدالت رفتار خواهد کرد و اینگونه بود و هست که همچنان در تمامِ این روزها که این پدر مهربان از جنس نور را از دست دادیم آن هم ناجوانمردانه به دست جنایتکارترین ها، این داغِ نبودنِ پدرِ مهربانمان هرگز سرد نشده است و تا روز انتقام، قلبهای عاشق فرزندان این پدر هرگز آرام نخواهد گرفت…
سردار سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی، ای پدر مهربانِ ملتهایِ آزاده و عاشقِ مقاومت در برابرِ زیاده خواهی های شیاطین زمینی، ۱۳ دی ماه ۱۳۹۸، تاریخِ تلخِ تقویم که عزیزی چون تو را از ما گرفت اما خونِ تو این ملتهای حسینی را بیدارتر کرد تا در کنار هم با اتحاد در مقابل استکبار جهانی بایستند و گول دروغهای بزک کردۀ این جنایتکاران بی شرم را نخورند…
سردار سپهبد پاسدار شهید حاج قاسم سلیمانی، ای پدر مهربان، از روزی که رفتی جهان بر همه سخت گرفت؛ بودنت، تضمین آرامش بود و افسوس که نیستی… بعدِ رفتنت، آنچنان مهرت در قلبها استوار شد و هست که همچنان برای عاشقانت زنده ای… آری شهدا زنده اند و شاهد بر همۀ اعمال ماندگان بر روی زمین…

سردار دلها؛ «باباسردار»، صدایتان می زنم چون محبتِ پدری شما را بارها دیده ام و همین سبب می شود خود را دخترتان بدانم و خوب می دانم پدری مهربان چون شما این احساس و عاطفه پدر و فرزندی را خود به همه عاشقانش هدیه کرده است و چه هدیه ای زیباتر از این؟
باباسردار، نبودنت قابل تحمل نیست چون مهربانترین بودی برای رهبر عزیزمان و دیدنِ جای خالی ات در تمام این روزها برای همه سخت بود و برای رهبر عزیزمان مطمئناً سخت تر… باباسردار کاش با معجزه ای برمی گشتی و دلهایمان را آرام می کردی تا حرفهای مذاکره با قاتلینت، قلبمان را تکه تکه نکند…
باباسردار، تمام روزهایی که نبودی غم انگیز بود و شاید تنها اتفاق خوب روزهایِ بی تو، برگشت شهدای خان طومان بود چون خوب می دانم که چقدر دغدغۀ بازگشت این شهدای عزیز را داشتی…
باباسردار، بارها وصیت نامه تان را خوانده ام و هربار با بغض و اشک به فکر فرو رفته ام که نبودِ پدری مهربان از جنس نور چه سخت است؛ پدری که نورِ وجودش همچنان روشنایی بخشِ راهِ آیندگان هست و خوشا به سعادت شما که با «شهادت» به یارانتان پیوستید و بی قراریِ روحِ خسته تان اتمام یافت اما حال، دوستدارانتان روی زمین بی شما، هیچ قراری ندارند…
باباسردار، در وصیت نامه تان بارها خواسته اید که رهبر عزیزمان را تنها نگذاریم و یاریشان کنیم؛ باباسردار مهربانم، مطمئن باشید ما سربازانِ ولایت هستیم و خواهیم ماند تا آخرین قطرۀ خونمان…
باباسردار، همیشه نگران همه بودید و خوب می دانم اکنون هم نگران همه ما هستید و دعایمان می کنید تا بصیرت داشته باشیم و از استکبار و جنایتکاران دوری کنیم و تنها مطیعِ رهبر عزیزمان باشیم…
باباسردار عزیز، ای نوری که خاموش نخواهی شد و راهِ مقاومت که با خون تو استحکام یافت با نور وجودت راه را هم خواهد یافت و پیروزی نهایی نصیب همه ملتهای مقاوم در برابر زورگوییِ آمریکای جنایتکار خواهد شد و این وعده خداوند مهربان است که محقق خواهد شد و رسوایی عظیم برای مزدوران غربگرا و منافقان روباه صفت به دنبال خواهد داشت…
باباسردار، ای پدری مهربان از جنس نور، دعایمان کن تا در تاریکی جهل و بی بصیرتی نمانیم و دشمن را از دوست و دلسوز تشخیص دهیم… باباسردار عزیز تو که پدر مهربان هستی و همه را دعا می کنی، برخی ها را که همچنان دلشان به غرب و آمریکا خوش است، بیشتر دعا کن تا راه را از بیراهه تشخیص دهند و از این خوابِ بی حاصل بیدار شوند و آنچنان مدیون خون هزاران شهدای مظلوم و غریب نمانند که هیچ جوابی برای انحراف هایشان در برابر این خون شهدا نداشته باشند…