سخنی دیگر بر احیاء پیشه ی سنتی « جان سورتن » !
سخنی دیگر بر احیاء پیشه ی سنتی « جان سورتن » !

بیداری آذربایجان – ابوالفضل وصالی: با عرض کلی تعظیم و تقدیر و تکریم و اعتذار و غیره بر محضر مخاطبان خام متحمل بر خزعبلات اینجانب که تازه با این اوضاع درب و داغون بالاخونه ای و لابد کمبود ویتامین حیا ، از فرط بلاهت خویشتن خویش را عالم الدهر هم همی دانم و فرصت مفت […]

بیداری آذربایجان – ابوالفضل وصالی: با عرض کلی تعظیم و تقدیر و تکریم و اعتذار و غیره بر محضر مخاطبان خام متحمل بر خزعبلات اینجانب که تازه با این اوضاع درب و داغون بالاخونه ای و لابد کمبود ویتامین حیا ، از فرط بلاهت خویشتن خویش را عالم الدهر هم همی دانم و فرصت مفت نویسی در فضای مجازی را با این کهولتِ ام السفاهت ( بالاخره در سال های آخر دهه ی ۵۰ عمر چه توقعی از مخ داشتن ؟! ) ، صرف روده درازی های صنارمن فله ای همی نمایم ؛ و دور از جان آقایون ( به استثناء آقازاده ها ) درازگوش که نیستم ندانم در دل خویش خویشتان – برخلاف ظهار مزورانه – چه مضحکانه بر ریشم می خندید و زیر زبانی دری وری های زیبنده ی وجود نازنین تان نثارم می فرمایید ! ( حیف که نه من دوربین دارم و نه شما پلاک که ریختتان را شناسایی کنم و بدهم پدر پدرتان را در بیاورند !)

مع الاوصاف نظر بر اینکه در لاطائلات ماضی قریب الانقضاء بر فکر بکر رئیس البلدیه ی شهر اولین هایمان تبریز ، آنجا که بر احیاء پیشه ی سنتی « جان سورتن » افاضه ی فضل فرموده بودند و فدوی سراپا تقصیر فضولانه بر آن تقریظی بهر یاد آوری چندی مشاغل سنتی و قدیمی منقرض از نوع ملیح و قبیح و « غیره » مسطور همی فرموده بودم ، معذالک نظر بر فراموشی شرمسارانه ی یکی از اهم ترین نوع این مشاغل سنتی ( یحتملاً ناشی از همان کهولت بالای پنجاهی باشد )، که موردش کلی هم در این اوضاع و احوال قمردرعقرب عندالحال بسی به دردمان می خورد ، از باب خود شهروند مشاورپنداری به شرح تحتانی معروض همی دارم : ( دیگه نیستیم ، نیستیم ، قد یک دانه الف بچه ی مشاور دام و طیور هم نیستیم ؟! ) .

آخ ای قربان اول و آخر آن اسمتان بروم ( بی هیچ غرض و مرضی ) شما که به صرافت احیاء حرفه ی سنتی « جان سورتن » از باب گره گشایی از کلاف سردرگم بیکاری بر خیل جوانانمان افتاده اید ، چرا چنین خاسرانه از احیاء شغل « فایتونچی » و « خرکنی » و « درشکه چی » و غیره آن هم در این وانفسای گرانی سوخت و آلودگی محیط زیست غفلت همی فرموده اید ، فربانتان بروم ؟!

فرصت از این مغتنم تر که با احیاء همین دو سه رقم حرفه ی سنتی چه خوش به حالی بر احوال زار ملک و مردم می شود؟! اولاً مصرف بنزین که علیرغم افزایش ۲۰۰ درصدی نرخ آن از بلاد خبیثه ارزان تر است و بر دولتمردان هنوز نرخ سران قوه ای اش هم نمی صرفد ، محلی از اعراب پیدا نمی کرد و زبانم لال ، گوش شیطان کر، چه بسی در موقع ضرورت افزایش نرخ انواع بقیه اش اعم از گاز و گازوئیل و غیره در آتی ، جایی بر قشقرق ها و ننه من غریبم درآوردن هایی به سرکردگی دشمنان غرب و شرق ( به استثناء روس و چین ) از سوی یک مشت اراذل و اوباش باقی نمی ماند و لاجرم ملت همیشه در صحنه را بعد از ماوقع آنهم بصورت خود جوش به زحمت حماسه آفرینی بهر محکومیت آن یک مشت خبیث مبتلا نمی سازد. !

دوماً از آلودگی های بسیار خطرناک ناشی از سوخت های مزخرف فسیلی که محیط زیست را سمی و مدام به مرز هشدار می رساند و مدارس و مکاتب را تعطیل می کند ، نجات همی داده و انرژی پاک و سبز و معطر یونجه و علوفه جای آن را می گیرد و تازه مدفوع این زبان بسته ها مزارعمان را به دور زدن تحریم های ظالمانه ی کودهای شیمیایی بلاد خبیثه استکبار جهانی ( به استثناء روس و چین ) مجاب همی کرده و هم چنین تولد مدام کُرّه هایشان اهل و عیال را از منت خودروسازان وطنی خلاص همی فرماید ( از پراید که دیگر بدتر نیست با خرید هر دستگاهش باید یک چیزی هم به اینجا و آنجا برود و قیمتش سر به آفاق زند و ترمزش هم نگیرد و خاک برسرمان سازد و قس علی هذا !) .

سوماً بعد از اینکه سال های آزگار ازاین جانوران زبان بسته سواری گرفتیم و ایضاً چندین فقره از شکم مبارکشان کُرّه متولد گردانیدیم ( البته از طریق نرهای خودشان ها ، ناقلاهای شیطون ! ) و رمقی بر زیستن در وجودشان باقی نگذاشتیم ( زبان بسته را راس مرقوم نکردم که ریشه در ریاست دارد و احیاناً موجب سوء تفاهم همی گردد ) ، یا ذبح می فرماییم و اگر مزاجمان کشید از گوشت و پوستشان منتفع می گردیم و اگر نکشید یا می دهیم شیشلیک پزهای لاکچری و کوبیده فروش ها ی شهر و حومه به جای گوشت بره به خورد خلایق دهند و اگر نشد می دهیم سوسیس و کالباس و انواع فست فود تهیه می فرمایند و اینجوری مزاجمان را دور می زنند و به خوردمان می دهند !
آخه مگر تا همین چند دهه ی ماضی که – بلا نسبت مردم ! – آباء و اجدادمان از خر و قاطر و اسب جهت طی طریق مستفیض می شدند ، شب هایشان روز نمی شد ؟! …

والله به خدا می شد ، خوب هم می شد ، مگر همین شاهان و خانان و خاتون ها و پس افتاده هایشان تا همین یکی دو قرن پیش با آنهمه دبدبه و کبکبه ، رویم به دیوار ، مَرکب هایشان – بِینی و بین الله -خر و گاو شتر و درشکه و غیره نبود ؟! خوبه که حالا سریال یوزارسیف را دیده اید !؛ تازه چه معلوم حکمت مشاور دام و طیور گزینی صدرالشورای شهر از برای خویشتن خویش ناشی از همین آینده نگری نبوده باشد ، کف دستتان را بو کرده اید ؟!
معذالک اینجانب بنا به مسوولیت همان خود شهروندمشاورپنداری که عرض شد و هکذا مشارکت فکری بر متولیان امور از باب تکلیف شهروندی ( و امرهم شورا بینهم ) ، و ایضاً از باب ادای تکلیف « امر به معروف لسانی وظیفه ی همگانی » ، مراتب را بر رئیس بلدیه ی مجلوس بر کرسی اسلافی چون قاسم خان والی و ارفع الملک و تربیت و وارسته و غیره عارض گردیدم و عجالتاً عرض دیگری نیست مگر اینکه شب خوابیدیم و صبح فکر بکر دیگری بر مخ دان مالیخولیایی مان خطور فرمود ؛ روز که فقط همین امروز نیست برادر ؛ الحمدالله حرف مفت هم مالیات ندارد ! ( احتیاطاً اگرچه فکر بکر فوقانی که عرض فرمودم مستظهر بر اکمل دلیل و برهان و تعقل وجود مبارک خویشتن خویشم می باشد اما هرچه باشد محصول مخیله ی کاهل یک آدم غیر کارشناس در آستانه شصت سالگی است و نیاز مبرم بر خرد آزمایی با اهل خود دارد ؛ یک وقت همینطوری دیمی بر ندارید از فردا روی حرف من – بلانسبت – گاو و خر و یابو و شتر روانه ی کوی و برزن فرمایید و شهر را به گَند بکشید ؛ افتاد ؟! زِکی )

شاعر می فرماید :
گاوان و خران بار بردار / به زآدمیان مردم آزار !