روح بی ‌قرار
روح بی ‌قرار

اویاقلیق – زهرا عبداله میرزائی: برای شما می نویسم؛ شُمایی که با خواندن وصیت نامه تان برای اولین بار در سالها قبل، قلبم را متحول کردید و بی قراری روح نا آرامتان در تک تک کلمات متن وصیت نامه، روح مرا نیز بی قرار کرد اما با یک تفاوت… «خداوندا فقط می‌خواهم شهید شوم شهید […]

اویاقلیق – زهرا عبداله میرزائی: برای شما می نویسم؛ شُمایی که با خواندن وصیت نامه تان برای اولین بار در سالها قبل، قلبم را متحول کردید و بی قراری روح نا آرامتان در تک تک کلمات متن وصیت نامه، روح مرا نیز بی قرار کرد اما با یک تفاوت…

«خداوندا فقط می‌خواهم شهید شوم شهید در راه تو، خدایا مرا بپذیر و در جمع شهدا قرار بده. خداوندا روزی شهادت می‌خواهم که از همه چیز خبری هست الا شهادت، ولی خداوندا تو صاحب همه چیز و همه کس هستی و قادر توانایی، ای خداوند کریم و رحیم و بخشنده، تو کرمی کن، لطفی بفرما، مرا شهید راه خودت قرار ده. با تمام وجود درک کردم عشق واقعی تویی و عشق شهادت بهترین راه برای دست یافتن به این عشق»

این جملاتِ روحِ بی تابِ شما برای رفتن از این دنیا، آن هم به بهترین شکل یعنی شهادت است که بی شک هر خواننده ای را تحت تأثیر قرار می دهد…

«نمی‌دانم چه باید کرد، فقط می‌دانم زندگی در این دنیا بسیار سخت می‌باشد. واقعاً جایی برای خودم نمی‌یابم هر موقع آماده می‌شوم چند کلمه‌ای بنویسم، آنقدر حرف دارم که نمی‌دانم کدام را بنویسم، از درد دنیا، از دوری شهدا، از سختی زندگی دنیایی، از درد دست خالی بودن برای فردای آن دنیا، هزاران هزار حرف دیگر، که در یک کلام، اگر نبود امید به حضرت حق، واقعاً چه باید می‌کردیم…»

با تک تک جملاتتان اشک ریختم ولی لیاقت آنرا نداشتم که خود را جای شما و احساس نابتان قرار دهم…

آری این است تفاوت بین این دو روح بی قرار…

این گفتگوی عاشقانه و خالصانه را در تاریخ ۸۲/۴/۶ نگاشتید و انگار می دانستید که روح بی قرارتان به زودی به دیدار معبود خواهد شتافت…

سردار سرلشکر پاسدار شهید احمد کاظمی، به حال خوب و گفتگوی زیبایتان با پروردگار همیشه غبطه خوردم و بارها اشک حسرت ریختم و از خداوند خواسته ام تا شرمنده این خلوص بی بدیلتان نباشم…

‌در سال ۱۳۳۷ در نجف آباد اصفهان دیده به جهان گشودید و تا روز شهادتتان در خدمت اسلام و انقلاب بودید.

با شروع جنگ تحمیلی، با یک گروه ۵۰ نفره در جبهه‌های آبادان حضور یافتید و مبارزه را با دشمن متجاوز آغاز کردید و در پایان جنگ تحمیلی همان گروه ۵۰ نفره روز اول جنگ را تبدیل به یکی از لشکرهای قوی و مهم سپاه کردید و لشکر را با سلاح ‌های به غنیمت گرفته شده از عراقی‌ها به یک لشکر زرهی با صدها تانک و نفربر و توپخانه و ماشین آلات، تحویل نظام دادید…

در سال ۱۳۷۹ حکم فرماندهی نیروی هوایی سپاه را از رهبر معظم انقلاب دریافت کردید و در اواسط سال ۸۴ از سوی فرمانده کل سپاه، به فرماندهی نیروی زمینی منصوب شدید…

کفایت و شجاعت شما تا بدان حد بود که مقام معظم رهبری، ۳ مدال فتح بر سینه پر عطش شهادتتان نصب نمودند…

۱۹ دیماه ۱۳۸۴ در حالیکه عازم منطقه شمال غرب بودید در سانحه هوایی سقوط هواپیمای فالکن به آرزوی همیشگیتان، شهادت رسیدید و روح بی قرار و نا آرامتان، آرامشی ابدی یافت…

پ. ن. ۱۹ دی ماه؛ سالروز شهادت سردار حاج احمد کاظمی