لعنت به این زندگی!
لعنت به این زندگی!

اویاقلیق – زهرا عبداله میرزائی: از اینکه هر بار برای کاری یا خریدی، بیرون از خانه بروم برایم عذابی شدید است! طوری که ترجیحم در خانه ماندن هست تا با چشمانم وضعِ اسفناک مردم عزیز میهنم را نبینم… سوار اتوبوس شده ام و به چهره ها نگاه می کنم انگار قایق که چه عرض کنم! […]

اویاقلیق – زهرا عبداله میرزائی: از اینکه هر بار برای کاری یا خریدی، بیرون از خانه بروم برایم عذابی شدید است! طوری که ترجیحم در خانه ماندن هست تا با چشمانم وضعِ اسفناک مردم عزیز میهنم را نبینم…

سوار اتوبوس شده ام و به چهره ها نگاه می کنم انگار قایق که چه عرض کنم! کشتی همه غرق شده است! چهره ها همگی غمگین هستند! شاید هم از شانس من هست! که هیچ چهره خندانی نمی بینم!

فروشگاهی برای خرید رفته ام و با دیدن هموطنان عزیزم که قدرت خریدشان به یک سوم و حتی صفر رسیده! بغضی سنگین تمام وجودم را فرا می گیرد و در دل می گویم: لعنت به این زندگی!

زمان خریدم در فروشگاه بیشتر از همیشه طول می کشد! چون بارها کالایی را برمی دارم و قیمتش را می بینم و باز سر جایش می گذارم… در دل می گویم: خدایا چرا همه چیز اینقدر گران هست! دیگر به قیمت روی کالاها هم اعتمادی نیست! چون سر صندوق، قیمتی بیش از روی کالا را مجبوری بدهی…

قبل از تحویل کالاها به صندوق، مجبور می شوم بعضی از کالاها را به صندوق دار نشان دهم و خواهش کنم قیمتش را بگوید! تا اگر توان خریدش را ندارم سر جایش بگذارم چون قیمت دیروز با امروز یکی نیست! و برای همین برچسب قیمت روی کالا، فقط یک عدد بیهوده است!

کالایی را با اعتماد به برچسب قیمت کارخانه برمی دارم اما بعد از تسویه حساب کالاهای خرید، در فاکتور می بینم چند هزار تومان بیشتر از قیمت برچسب، حساب شده است! ناراحت می شوم و باز در دل می گویم: لعنت به این زندگی!

در حین خرید وقتی هموطنانم را می بینم که از گرانی های کمر شکن، قدرت خریدشان به صفر رسیده است! قلبم سخت می گیرد و به زور جلوی بغض و اشک را می گیرم و باز در دل می گویم: لعنت به این زندگی! چون این درد برای همه ماها مشترک هست…

در وضعیت کنونی فقط تعداد اندکی از مردم که نورچشمی، آقازاده و صاحب میز و مقامی هستند متوجه این گرانی ها نیستند و زندگی بیشترشان هم از حرام خواری! روز به روز بهتر از دیروز است و این وسط ما مردم بیچاره باید طعم گرسنگی، سختی و بی پولی را هر روز، تلخ تر از دیروز بچشیم و بدبختانه تر اینکه باید شاکر همین روزها هم باشیم! چون فرداهایی سخت تر در انتظارمان هست…

دردها و غصه های مردم پایانی ندارد! وقتی اشک ها و بغض های کارگرانی که ماه ها حقوق نگرفته اند را می بینم بی اختیار اشک های من هم سرازیر می شود که چرا به اینجا رسیده ایم! و باز می گویم: لعنت به این زندگی!

وقتی پدر خانواده ای توان تأمین کالاهای اولیه زندگی را ندارد و با التماس تقاضای کمک از همه مسئولان می کند و صدایش را کسی نمی شنود تا مرهمی بر دردهایش شوند، من با نفرت از همۀ حرام خواران، در دل می گویم: لعنت به این زندگی!

وقتی فقر در جامعه گسترده شود، دیگر همه چیز از دست می رود! انصاف، ایمان و رحم هم دارد می رود اما کسی نمی خواهد ببیند که باعث همۀ این بدبختی ها، فقر و نداری هست…

زندگی سخت تر از دیروزها می شود و انگار عدالت یک آرزوی عجیب برای مردم عادی هست چون کاخ نشین ها کوخ نشین ها را از یاد برده اند! توان دیدن این همه ظلم برایم آنقدر سخت است که مدام باید بگریم و بگویم: لعنت به این زندگی!

بی عدالتی، خفه شدن فریادهای مظلومان، مرگ بی گناه انسان ها و گرسنگی مردم سرزمینم دردهای بسیار بزرگی هستند که باعث می شود رفتن از این دنیا را بر ماندن در این همه ظلمِ بی پایان ترجیح دهم…

وقتی اشک های پدری را می بینم که با ضجه فریاد می زند و می گوید فرزندانم ماه هاست که گوشت نخورده اند، در دل می گویم: لعنت به این زندگی! والله که مرگ بر این زندگیِ با ذلت، شرف دارد…

خدایا وقتی بنده ات برای نداشتن پول، خودش را آتش می زند، وقتی از بی پولی هیچ عزتی برای بنده ات باقی نمی ماند! روحم دیگر دوست ندارد در این دنیای پُر از ظلم و ستم بماند و فقط نیایش های عارفانه شهید دکتر مصطفی چمران روح بی قرارم را قرار می بخشد، شهید چمران دردمندانه می گوید: «خدایا دلم از ظلم و ستم گرفته است؛ تو را به عدالتت سوگند می دهم که مرا در زمره ستمگران و ظالمان قرار نده. خدایا خسته شده ام، پیر شده ام، دل شکسته ام، نا امیدم و دیگر آرزویی ندارم. احساس می کنم که این دنیا دیگر جای من نیست، با همه وداع می کنم و می خواهم با خدای خود تنها باشم. خدایا، خدایا، به سوی تو می آیم، از عالم و عالمیان می گریزم، تو مرا در جوار رحمتت سکنی ده…»

شهید چمرانِ عزیز، ما هم از ظلم و ستم خسته ایم، از اشک های بی پایان خسته ایم، از بی عدالتی خسته ایم، از فقر و گرسنگی خسته ایم، از گریه های پدران سرزمین مان خسته ایم، از فریب دهندگان و غارتگران بیت المال خسته ایم…

و چه غم انگیز شهید دکتر علی شریعتی می گوید: «ای خداوند، آنها که به آیات تو کفر می ورزند و پیامبران تو را به ناحق می کشند و نیز مردانی را که از مردم برخواسته و به عدالت و برابری می خوانند، نابود می کنند، بر جهان مسلط اند.»