ای ابراهیم بیا!
ای ابراهیم بیا!

اویاقلیق – زهرا عبداله میرزائی: تصویر تبر به دستِ حضرت ابراهیم (ع) وقتی که وارد بت خانه می شود تا همۀ بت ها را بشکند، در ذهن همۀ ما شفاف ثبت شده است… حال در این زمان که تعداد و نوعِ بت های ساختۀ دست خود انسانها رو به فزونی است، فقط ابراهیم زمان را کم […]

اویاقلیق – زهرا عبداله میرزائی: تصویر تبر به دستِ حضرت ابراهیم (ع) وقتی که وارد بت خانه می شود تا همۀ بت ها را بشکند، در ذهن همۀ ما شفاف ثبت شده است…

حال در این زمان که تعداد و نوعِ بت های ساختۀ دست خود انسانها رو به فزونی است، فقط ابراهیم زمان را کم داریم پس ای ابراهیم بیا…

ای ابراهیم بیا و ببین که چگونه آتش جهالت، ایمانها را سوزانده است و بندگانِ خدا را بندگان قارون کرده است…

ای ابراهیم بیا و ببین ستم نمرود چگونه انسان های خدا پرست را احاطه کرده است…

ای ابراهیم بیا و با تبر خود، بتِ بزرگ را نیز بشکن تا شاید پرستندگانش بیدار شوند! بت بزرگ اینجا قارون است که با ثروتش همه بندگان خدا را با قیمتی کم خریده است! این بت، همه رسانه ها را برده خود کرده است تا آنها فقط از خداییِ او تعریف کنند و به بندگان خدایی که هنوز یکتا پرستند بفهمانند که قدرتِ شهر در دست بت بزرگ است…

ای ابراهیم بیا و ببین آتش نمرود چگونه باورهای مردم را هدف گرفته است…

ای ابراهیم بیا و ببین در این شهر یک بت خانه بزرگ وجود دارد که بت های کوچک و بزرگش همگی ساختۀ جهل انسانهاست…

ای ابراهیم بیا و ببین چگونه قارون و برده هایش، انسانهای خدا پرست را عذاب می دهند…

ای ابراهیم بیا و ببین چگونه قارون، زنجیر جهالت را بر پاهای بردگانش بسته است تا امکانِ بیداری و فرار نداشته باشند…

ای ابراهیم بیا و بت ها را نابود کن تا آتش نمرود نیز خاموش شود…

و چه دردمندانه شهید دکتر علی شریعتی می گوید: “ای خدای کعبه، این مردمی را که بر گرد خانۀ ابراهیمِ تو طواف می کنند، قربانیِ جهلِ شرک و در بند جورِ نمرود، مپسند.”

و بهترین جوابِ ما خدا پرستان به بتِ بزرگ و بت پرستانِ زمان، نیایش های زیبایِ شهید دکتر مصطفی چمران است: “خدایا چه نعمت بزرگى به من عطا کرده اى که از مرگ ﻧﻬراسم و در مقابل ﺗﻬدید و تطمیع کوته نظران و سفلگان به زانو درنیایم. روزگار عجیبى است، ترور و وحشت بر همه جا حکومت مى کند. به زور سرنیزه و گلوله انسان ها را تسلیم اوامر و افکار خود مى کنند و مردم نیز، بوقلمون صفت در مقابل زور سجده مى کنند اما من، من دردمند، منى که مرگ برایم شیرین و جذابست، منى که همیشه به مرگ لبخند زده ام و همیشه به استقبالش شتافته ام، منى که در این دنیا امید و آرزویى ندارم و با مرگ چیزى از دست نمى دهم، من در مقابل این دون صفتان احساس قدرت و آرامش مى کنم و اینان، چه دشمنان و چه دوستان تعجب مى کنند که چطور ممکن است من این طور جسورانه در مقابل طوفان حوادث قد علم  کنم و امواج سهمگین مرگ را بر جان بپذیرم و این چنین آرام و مطمئن لبخند بزنم؟”