وضعیت اجتماعی جوانان از آمارهای ساختگی تا واقعی …
وضعیت اجتماعی جوانان از آمارهای ساختگی تا واقعی …

اویاقلیق – زهرا عبداله میرزایی: برایِ نوشتن از عُمقِ مصیبتها، داشتن اطلاعاتِ کافی از اتفاق ها لازم است که همین خود، به روز بودنِ اطلاعات را می طلبد بنابراین برای آشنایی با درد و مشکلاتِ مردم، علاوه بر دیدنِ سایت های خبری، یکی دو ساعت هم وبگردی روزانه ضروری می باشد. دردهایی که در وبلاگهای […]

اویاقلیق – زهرا عبداله میرزایی: برایِ نوشتن از عُمقِ مصیبتها، داشتن اطلاعاتِ کافی از اتفاق ها لازم است که همین خود، به روز بودنِ اطلاعات را می طلبد بنابراین برای آشنایی با درد و مشکلاتِ مردم، علاوه بر دیدنِ سایت های خبری، یکی دو ساعت هم وبگردی روزانه ضروری می باشد.

دردهایی که در وبلاگهای شخصی نوشته می شوند، بهترین منبعِ اطلاعات از فضای مجازی است چراکه نوشتن از درد و غمِ انسانها، هیچ نفعِ شخصی ندارد که دلیلی بر عدم راستیِ آن مطالب باشد… شاید نوشتن از خوشبختی و افزونی نعمتها، به دلیل چشم و هم چشمی، گاهی اِغراق آمیز و دور از حقیقت باشد اما وقتی وبلاگی به اسم ناشناس از غم های شخصی می نویسد، می توان به نوشته ها اعتماد کرد و اصلِ مطلب را از همان نوشته ها گرفت.

نتیجۀ سالها وبگردی و خواندنِ عُمق دردهای جوانان و مردم، خبر از یک فاجعۀ افسردگی، ناامیدی، تمایل به مرگ، خودکشی و خلاصی از غم های دنیا و نامردانِ روزگار، می دهد که اگر به ریشه هایِ این فاجعه و مصیبتِ عظیم در قشرِ جوانان دقت کنیم فقط و فقط فرهنگِ نابود شدۀ انسانیت، دینداری و جوانمردی را خواهیم دید که امیدی به زنده کردنش نیست!

تنهاییِ جوانان، نداشتن همدم و کار مناسب، کم شدنِ قدرت خرید خانواده ها، خیانتِ همسران به هم، اعتمادِ نابود شدۀ بین زوج ها و … دلایلِ افسردگیِ قشر عظیمی از جوانان است که متأسفانه رو به رشد هم هست.

ریشه، مهمترین بخشِ یک گیاه است؛ ساقه، شاخه، برگ و گل با وجود ریشه تعریف می شوند. فرهنگ، ریشه یک انسان است؛ اقتصاد، سیاست، مقام و خیلی چیزهای مادی در صورت نبودِ ریشۀ قوی، اصیل نمی مانند و فلاکت و لاقیدی آدم ها را به دنبال دارد که همین خود، یک فاجعۀ بزرگ انسانی است چراکه مرگِ انسانیت را هشدار می دهد…

بزرگانِ بخشِ فرهنگی معمولاً از شادی و نشاط جوانان، آمار خوبی می دهند اما واقعیت در همان صفحاتِ مجازی دفن شده است… کاش صاحبانِ قدرت، حداقل به نیروهایِ مازادِ استخدام شده از طریقِ رابطه و لابی! که در قبالِ میلیونها حقوق، کار چندانی هم انجام نمی دهند، این وظیفه را محول کنند تا روزانه چند وبلاگ را بخوانند و از عمقِ فاجعۀ در راه، خبر دار شوند.

در این وبگردی ها، دلی از سنگ می خواهد که با بغض هایِ دردمندان، آدمی بغض نکند و با گریه هایشان گریه اش نگیرد… بارها به فکر فرو رفتم که چه بر سرِ فرهنگ و دینداری آدم ها آمده است که مثل گرگ به جان هم افتاده اند و برای یک پُست، هوس و سهمِ بیشتر از این دنیا، حتی به زن و بچه خود هم رحم نمی کنند چه برسد به هموطن…

به خداوندی خدا، دلم برای جوانان وطن می سوزد اما کاری از دست من برنمی آید، چون صاحب هیچ قدرتی نیستم…

وای بر آنان که می توانند برای زنده کردنِ دلهایِ مردۀ جوانان قدمی بردارند و بر نمی دارند!

وای بر آنان که ریشۀ فرهنگ را با اشتباه هایِ آشکار خشکاندند و هرگز هم به گردن نگرفتند!

وای بر آنان که دردِ بی درمانِ خانه نشینیِ جوانِ یک پدر و مادرِ پیر را نفهمیدند و مُهرِ تأیید بر ارتقایِ شغلیِ نیرویِ لاقید زدند تا جوانِ نجیبِ این سرزمین، مُهرِ سکوت بر لبانش بزند و مرگ را بر زنده ماندنِ بی فایده ترجیح دهد!

وای بر آنان که شعارِ دین دادند و چند شغلی که نه! چند مقامیِ آنها، جوانانِ باسواد و مومنِ کشور را خانه نشین کرد تا همان جوانانِ مومن از دینِ نمایشیِ آنها گریزان شوند و درمانده با دلی پُر غم و ناامید، به سرنوشتِ خود و زمین و زمان فحش دهند!

وای بر آنان که با چهره ای انقلابی، دنیا را فقط برای خود و نزدیکان خود خواستند تا پدرِ پیر و زحمتکشِ این سرزمین، دردمندانه بگوید:” این همه نماز خواندیم و خدا ترس زندگی کردیم، عاقبت من و فرزندانم چه شد؟! حتی یک شغل ساده در این کشور ندارند و سالهاست بیکارند…”

آری اینها تبرهایِ زده شده بر ریشۀ باورها و فرهنگِ این مردمِ سختکوش و قانع است؛ تبرهایی که ناجوانمردانه، ریشه ای را هدف گرفت که در خاکِ آبیاری شده با خونِ هزاران شهید قرار دارد و دور نیست روزی که همین نابود کنندگانِ ریشۀ باورهایِ مردم، در خونِ همین شهدا غرق خواهند شد…

آمارهایِ واقعی از غم و بی انگیزگیِ جوانان را در همین فضاهای مجازی، به راحتی می توان تخمین زد، بنابراین صاحبانِ قدرت در حیطۀ فرهنگ، همان بهتر که مشغول معارفه و تودیع هفتگی خود باشند! و دغدغه ای به عنوانِ فرهنگِ در حال نابودیِ کشور را نه تنها نداشته باشند! بلکه با آمارهای ساختگی، همه چیز را گُل و بلبل نشان دهند و خود نیز اولین و آخرین باورکنندگانِ همان آمارها باشند!