آقای شیخلو لطفا شما نگران نباشید!!
آقای شیخلو لطفا شما نگران نباشید!!

اویاقلیق: دختر اردبیلی این بار آقای شیخلو مسئول دفتر استاندار آذربایجان شرقی را مورد خطاب قرار داده است..! دختر اردبیلی که سابقه نامه سرگشاده به رئیس جمهور، استاندار آذربایجان شرقی و دیگر مسئولین استانی و کشوری را در کارنامه فعالیتهای اجتماعی خود دارد، اینبار با ارسال یادداشتی به تحریریه پایگاه خبری اویاقلیق، از صحبتهای خود […]

اویاقلیق: دختر اردبیلی این بار آقای شیخلو مسئول دفتر استاندار آذربایجان شرقی را مورد خطاب قرار داده است..! دختر اردبیلی که سابقه نامه سرگشاده به رئیس جمهور، استاندار آذربایجان شرقی و دیگر مسئولین استانی و کشوری را در کارنامه فعالیتهای اجتماعی خود دارد، اینبار با ارسال یادداشتی به تحریریه پایگاه خبری اویاقلیق، از صحبتهای خود با مسئول دفتر استاندار آذربایجان شرقی می گوید:

دختر اردبیلی: آقای شیخلو وقتی گفتید روحیه تان با سیاست سازگار نیست و فقط تا عید در خدمت دکتر خدابخش هستید با خود گفتم چه دل نازکی دارید اما حالا که می بینم هنوز سفت و سخت به میز استانداری چسبیده اید باورم شد که شما نیز شعار می دادید!
برخی رفتارهایی داشته اید و برخی حرفهایی پشت سر بنده زده اید که مرا به شدت آزرده خاطر کرده است. بنده می گویم لطفا شما کاسه داغ تر از آش نشوید. شما دست نشانده دکتر جبارزاده هستید و زمانی تبریز را ترک خواهید کرد که دکتر جبارزاده در تهران سمت خوب تری به شما بدهد! پس نگران چه هستید ..؟!
تا زمانی که بازنشسته های ما پشت میزهای مثلا مسئولیت! نشسته اند و جوانان ما از فرط بیکاری و بی پولی افسرده و خانه نشین شده اند شما نگران چه هستید؟! شما حقوقتان را بگیرید و با نوه هایتان خوش باشید. غم و غصه مال ما جوانهاست که وقتی هم اعتراض می کنیم اَنگ توهم و دیوانگی به ما می زنند که البته اگر این هم موثر واقع نشود پرونده سازی اخلاقی می کنند. به هر حال برخی ها برای پاک نشان دادن خودشان باید عده ای را قربانی کنند یا اگر این هم جواب ندهد انگ اغتشاش گری و اخلاگری برنامه بعدی آنهاست !!
بله آقای شیخلو! درد، درد ماست! درد ما جوانانی که در اوج جوانی هر روز مرگ را احساس می کنیم ! بنده گرچه گفته ام می خواهم با یک شاخه گل به دیدن پدر معنوی خود دکتر خدابخش بیایم اما لطفا شما نگران نباشید هنوز تصمیمم جدی نشده است پس شما نگران مسندحکومتی خود نباشید کسی قصد ندارد تاج و تخت پادشاهی را از شما بگیرد! شما جوانی بکنید اما لطفا بگذارید ما جوانان پیر دل هم با درد خودمان بسوزیم و بسازیم ..!
شاید شنیدن این مطلب شما را خوشحال کند که بنده از ترس پدر خدابخش هنوز جرات نکرده ام به استانداری شما بیایم! در اردبیل هر زمان که به استانداری می رفتم می دیدم  عدع ای دنبال پی ریزی برنامه ای علیه بنده هستند. دفعه قبل هم که به تبریز آمدم ایشان به فکر گرفتن دست خط از من بودند. حالا می ترسم این بار چه نقشه ای برایم کشیده اند! پدرم دکتر خدابخش و آن خانم مسئول دست نشانده اش در اردبیل ، استاد نقشه کشیدن هستند. حیف اینهمه هوش که کاش برای نقشه های مثبت استفاده می کردند!
دکتر خدابخش در گفتگوی خود گفته است بیست درصد در کارهای خانه به همسر خود کمک می کند! لابد هشتاد درصد بقیه را به آن خانم مسئول اردبیلی کمک می کند!! کمک در نقشه کشیدن و پرونده سازی بر علیه جوانانی چون من!
بله آقای شیخلو ! بنده از دکتر خدابخش می ترسم! نه از دکتر خدابخش که حالا دیگر از هر آدمی که چهره ای ساده و تبسمی بر لب دارد می ترسم از هر آدمی که به گرمی سلام می دهد و با مهربانی حرف می زند می ترسم!
لااقل ما با آنهایی که چهره خشن دارد با احتیاط برخورد می کنیم گرچه برخی از آنها ممکن است قلب مهربانی داشته باشند اما درد اینجاست که ما فریب چهره های مهربان را می خوریم غافل از باطن آنها..!!

می بینید آقای شیخلو! پس درد، درد ما جوانهاست!

من می ترسم از اینکه به دیدن پدر خدابخش بیایم. می ترسم به ایشان شاخه گلی بدهم و ایشان به دستهایم دستبند زندان بزند. دستبندی که خدابخش و اطرافیانش سالهاست آرزوی آن را بر دل دارند و اینکار چندان هم سخت نیست. فقط کافیست همزمان با آمدن بنده به استانداری چند تا از شیشه های آنجا توسط محافظانش شکسته شود. آن وقت حراست به جرم اغتشاش و اخلاگری بنده را راهی زندان می کند و اینطوری آن خانم مسئول اردبیلی هم به آرزویش می رسد! کاری که در منطقه خودمان دوستان خدابخش به راحتی آب خوردن انجام دادند. اینجا حتی شیشه ای هم شکسته نشد. فقط با یک تلفن، قاضی حکم محکومیت را نوشت!

دکتر خدابخش در گفتگوی خود گفته است در یک خانواده مذهبی بزرگ شده است! به راستی این چه جور مذهبی بوده است؟! گرچه الان هم آن خانم توانسته برایم در دادگاه پرونده سازی کند. بنده الان می خواهم در آزمون استخدامی آموزش و پرورش شرکت کنم اما کسی را با داشتن محکومیت قضایی استخدام نمی کنند! و پدرم خدابخش تقریبا به آرزویش رسیده است. آرزوی ایشان حذف بنده از جامعه بود چون مرا مزاحم برخی برنامه های خود می دید. من اگر نبودم ایشان به راحتی یک تاجر مشروب را بخشدار می کرد و پیش نماینده ای که در استاندار شدن ایشان نقش مهمی داشت شرمنده نمی شد!
پس آقای شیخلو شما نگران نباشید من به خاطر ترس از پدر خدابخشم هنوز جرات آمدن به استانداری شما را ندارم چون می دانم سرکار خانم اردبیلی، دستورات لازم را به ایشان داده است. پدر خدابخش دامی برایم گسترده است و منتظر بنده است تا پایم را داخل دام بگذارم . با فرستادن بنده به زندان سه سال آینده را به راحتی می تواند در آذربایجان حکمرانی کند.
آقای شیخلو پدر خدابخش برایم از خود ترس هم ترسناک تر است..!!!!! هر شب کابوس ایشان را می بینم و وقتی از ترس از خواب می پرم ضربان قلبم آنقدر زیاد می شود که گویا قلبم می خواهد از جا کنده شود!

پس آقای شیخلو تا من از پدر خدابخش وحشت دارم شما نگران آمدن من به استانداری نباشید. راحت چایی تان را با بیسکویت میل کنید و با نوه های عزیزتان خوش باشید !