بنای رختشویخانه زنجان؛ هویتی گم شده در دل تاریخ
بنای رختشویخانه زنجان؛ هویتی گم شده در دل تاریخ

دور ستون می‌چرخم، یک، ستون بعدی، دو و … صدای مادربزرگ توی محوطه موج برداشت و حوضچه اول را نشان داد: «از اون بالا شروع می‌شد، لباس‌های تقریباً تمیز رو اونجا آب‌کشی می‌کردیم تا می‌رسید به حوضچه آخر که مخصوص لباس آدم‌های مریض بود. تو زمستون که همه از سرما می‌لرزیدن اینجا جای خوبی برای […]

دور ستون می‌چرخم، یک، ستون بعدی، دو و … صدای مادربزرگ توی محوطه موج برداشت و حوضچه اول را نشان داد: «از اون بالا شروع می‌شد، لباس‌های تقریباً تمیز رو اونجا آب‌کشی می‌کردیم تا می‌رسید به حوضچه آخر که مخصوص لباس آدم‌های مریض بود. تو زمستون که همه از سرما می‌لرزیدن اینجا جای خوبی برای شستن لباس‌ها بود».

به ستون آخر رسیده بودم. پای ستون یازدهم نشستم و از میان مجسمه‌هایی که در حال شستن لباس بودند به مادربزرگ نگاه کردم. صدای تق‌تق عصای مادربزرگ نزدیک می‌شد و آوازهای محلی زیر لب می‌خواند: «ساچین اوجون هؤرمزلر/گولو سولو درمزلر/ساری گلین …».

اشک گوشه چشمش را پاک کرد. یاد خاطرات گذشته‌اش افتاده بود، روزهای تلخ و شیرینی که کنار دوستانش در رختشویخانه گذشت. با عصایش به پنجره شاه‌نشین اشاره کرد: «مدیر رختشویخانه اونجا می‌نشست و به وضعیت و نظم اینجا نظارت می‌کرد، اگر چه اینجا شب و روز باز بود و برای استفاده هیچ پولی نمی‌دادیم، ولی نظم و قانون تو اینجا خیلی مهم بود».

به باریکه نور که از نورگیرهای قوس سقف به داخل آمده خیره شدم. هنوز زندگی در اینجا جریان دارد. هنوز می‌توان صدای بازی کودکان، صدای پچ‌پچ زنان و درددل‌های‌شان برای یکدیگر را از خشت‌خشت این بنا شنید. معماری دوره قاجاری در اینجا خاص است، گویی امضایی از زنجان در جای‌جای آن وجود دارد.

مادربزرگ دستم را گرفت: «حواست کجاست عزیزم، داشتم می‌گفتم «توفیقی» شهردار دستور داده بود اینجا رو بسازن، پس مشهدی اسماعیل و مشهدی اکبر معمار دست به کار شدند و ۱۵ ماهه کار اینجا رو تموم کردن. نور به قبرشون بباره همیشه خصوصا تو زمستون‌ها دعای خیر زن‌ها پشت سرشون بود که جای امنی برای خانم‌های شهر ساخته بودند».

مادربزرگ نگاهش را از من دزدید و دور تا دور سالن رختشویخانه را دور زد و در ورودی خزینه آب ثابت ماند: «داخل این منبع نمی‌شد رفت، چون همیشه پر از آب بود و کم شدن سطح آب رو با چراغی که بالای منبع روشن بود و پنجره‌ای به شاه‌نشین داشت می‌شد تشخیص داد. آب این خزینه از قنات حاجی میربهاالدین تامین می‌شد».

مادربزرگ از روزهایی گفت که برای شستن لباس به اینجا می‌آمد و پدربزرگ در خیابان کنار مغازه‌اش او را می‌دید و جرقه‌های زندگی‌شان از اینجا زده شد. از روزهایی که با دوستانش کنار حوضچه‌ها می‌نشستند و افسانه‌های قدیمی شهر را برای هم تعریف می‌کردند. از خنده‌های زیبا و خاطره‌های شرین‌اش که در هوای اینجا گم شده است.

مادربزرگ لبخند زد و گفت: رختشویخانه فضایی بود که فقط زن‌ها اجازه حضور در آنجا را داشتند و قسمتی برای بازی کودکان در آن وجود داشت تا مادران به راحتی بتوانند کار خود را انجام دهند. علاوه بر این موضوع حتی اسم زنجان هم نشون می‌ده زن‌ها جایگاه خاصی تو این شهر دارند.

رختشویخانه در سال ۱۳۰۷ به دستور علی‌اکبر توفیقی شهردار وقت زنجان برای تامین امنیت زنان زنجان ساخته شد که هیچ بنایی در کشور با این کاربری وجود ندارد. یکی از نکات قابل توجه در این بنا توجه به بهداشت و وضع قوانین بهداشتی در آن برای شست‌وشوی لباس‌ها بود. به دلیل مرمت غیراصولی که در این بنا انجام گرفته است امکان ثبت ملی آن وجود نداشته، ولی می‌توان آن را یکی از پایه‌های اصلی فرهنگ و تمدن گذشته در استان و منطقه دانست.

به مادربزرگ نگاه کردم. خندیدم. مادربزرگ نیز خندید و در یک لحظه لبخند روی لب‌هایش خشک شد. دستش را گرفتم. به چشم‌هایم خیره شد و با بغض و خنده گفت: لحظه‌هایی رو اینجا گذروندیم که منتظر رسیدن آینده بودیم، ولی حالا که به آینده رسیدیم برای نگه داشتن گذشته تلاش می‌کنیم. چیزهای بزرگی مثل جوونی رو در گذشته گم کردیم که برای پیدا کردن اون تلاش می‌کنیم.

۳۷۰۲۳ ۳۷۰۲۴ ۳۷۰۲۵ ۳۷۰۲۶ ۳۷۰۲۷ ۳۷۰۲۸ ۳۷۰۲۹ ۳۷۰۳۰

منبع : ایسنا