حال کتابخوانی مان بد است
حال کتابخوانی مان بد است

در همین سال های اخیر، نوعی خودشیفتگی فرهنگی و قومی، نوعی احساس سیری و اشباع شدگی فکری کاذب میان مان ایجاد شده؛ این که ما از همه برتریم؛ این که تمدن فرهنگی و تاریخی ما زمینه ساز دانش امروزی جوامع دیگر شده و یا اجداد و نیاکان ما از دوهزار و اندی سال قبل پیشتاز […]

در همین سال های اخیر، نوعی خودشیفتگی فرهنگی و قومی، نوعی احساس سیری و اشباع شدگی فکری کاذب میان مان ایجاد شده؛ این که ما از همه برتریم؛ این که تمدن فرهنگی و تاریخی ما زمینه ساز دانش امروزی جوامع دیگر شده و یا اجداد و نیاکان ما از دوهزار و اندی سال قبل پیشتاز ادب و فرهنگ و پرچمدار تمدن بشری بوده اند و …
از بس در شبکه های اجتماعی به وفور این حس شیفتگی نسبت به اجداد آریایی مان را به درست و غلط و گاه با اغراق زیاد به خوردمان داده اند، مصداق سخن ‘گیرم پدر تو بود فاضل …’ شده ایم و بر اساس قراردادی نانوشته، در خودنمایی و خودشیفتگی مفرط گیر کرده ایم و این است که حتی اگر از در و دیوار هم کتاب ببارد، دیگر آن احساس نیاز به معرفت و آگاهی را در خود نمی بینیم.
اما کارشناسان فرهنگی، برای این وضعیت نگران کننده، علت های متعددی را بیان می کنند؛ ازجمله گران بودن کتاب، نبود وقت کافی برای مطالعه، سرگرم شدن افراد به برنامه های کاربردی و شبکه های اجتماعی، در دسترس نبودن کتابخانه ها، در کنار کمبود کتاب های مناسب برای سلیقه های مختلف و غیره با این وجود همه این ها هست اما همه، این ها نیست.
یکی از مهمترین مشکلات بر سر راه مطالعه، پرداخت هزینه بالای کتاب است. مشکلات اقتصادی دهه های اخیر، عملا چیزی به نام کتاب را (البته به جز موارد درسی) از سبد خرید خانوار ایرانی حذف کرده است. این مشکل البته در جوامع دیگر با ایجاد کتابخانه های بزرگ، متعدد و لوکس، با معماری های مدرن و چشم نواز و مکانی آرام بخش حل شده است.
حتی در مهد کودک ها و کلاس های درس سال های ابتدایی کشورهای پیشرفته، می بینیم که در و دیوارشان پوشیده از کتابخانه های رنگی و جذاب است و عملا کتاب یکی از وسایل سرگرمی و در دسترس بچه هاست.
طبق آمار کنفرانس بین المللی کتابداری و اطلاع رسانی، در هر جامعه ای باید برای هر سه تا پنج هزار نفر یک کتابخانه عمومی باشد.
اگر ما حداقل استاندارد را در نظر بگیریم، باید در کشور حدود ۱۵۰۰۰ کتابخانه عمومی باشد. در حالی که آمار نشان می دهد ما در کشور حدود ۱۵۰۰ کتابخانه مستقل و با احتساب مدارس و مساجد و حوزه های علمیه، فقط حدود ۵۰۰۰ کتابخانه عمومی داریم و این برای ما که زمانی فقط در کتابخانه خواجه نصیرالرین طوسی در مراغه، بیش از چهار هزار کتاب و نسخه خطی قدیمی داشتیم، در حالی که در اروپا تعداد کتابهای بزرگترین و قدیمی ترین کتابخانه های شان به کمتر از ۱۰۰ عدد می رسید، باعث تامل و درنگ است.
در حالی که شالوده اصلی شوق به مطالعه در مقطع درخشان مدرسه گذاشته می شود، ما در مدارسمان نه زنگی برای مطالعه آزاد داریم و نه کتابخانه های مجهز، جذاب و به روز برای دانش آموزان. بیشتر مدارس اصلا چیزی به اسم کتابخانه ندارند و اگر هم داشته باشند بیشتر شبیه انباری خاک گرفته ای از کتاب های کهنه دو سه دهه قبل است!
در حالی که زندگی پدران ما با ردیف کتاب های روی طاقچه و روزنامه های صبحگاهی عجین شده بود، و تنها سرگرمی و دلخوشی نسل ما، خواندن کتاب و مجله بود، امروز ما با نسلی طرف هستیم که از یک طرف آماج بیشمار شبکه های تلوزیونی داخلی و ماهواره ای است، و از طرف دیگر اینترنت و دنیای مجازی همه وقت و تمرکز و خلاقیتش را گرفته است. مشکلات اقتصادی هم تمام هم و غم والدین شده و افراد خانواده همان ساعات اندک و مفید با هم بودنشان را پای گوشی های تلفن همراه و در شبکه های مجازی به باد می دهند …
از کتابخانه خانه و محله و حتی مدرسه هم که خبری نیست، هیچ توصیه و تشویقی هم از جانب فرد دلسوزی در خانه و مدرسه به این امر نیست، اگر هم باشد توصیه به خواندن و مطالعه همان کتاب های درسی است فقط برای شکستن شاخهای غولی به نام کنکور…
دیگر چگونه می شود از این نسل توقع داشت؟ چگونه می شود آمار کتابخوانی سطح جامعه را بالا برد؟
باید هر چه زودتر فکری برای این حال بد کتابخوانی مان بکنیم. باید همه نگران این وضعیت باشیم. نگران نسلی که قرار است فردای جامعه را تحویل بگیرد، نسلی سطحی و بدون آگاهی که اندک آموخته هایش به همان کتابهای اجباری تحصیلی محدود می شود و درک و فهمی از مناسبات اجتماعی و فرهنگی ندارد، نسلی که کپی پیست های بی هدف و چرخیدن های بی نتیجه در فضای مجازی، کم کم دارد قدرت تجزیه و تحلیل و بینش و تمرکزش را از او می گیرد.
در این کارزار فرهنگی، همه باید به یاری بیایند. حرف فقط بر سر یک نهاد و یک مسؤول و یک سازمان نیست؛ همتی جهادی می طلبد و عزمی خستگی ناپذیر برای فرهنگ سازی .. از پرداخت بن های خرید کتاب و یارانه مختص کتاب گرفته تا برگزاری نمایشگاههای متعدد کتاب با تخفیف های قابل تامل در تمام شهرستان ها … تبلیغات رسانه ای درمورد کتاب باید صدها برابر شود؛ چیزی در ردیف تبلیغات بی امان و مسلسل وار چیپس و پفک و محصولات شوینده و بهداشتی و غیره رسانه ملی باید در این امر خطیر مستقیما وارد کارزار شود، باید برنامه های تولیدی و جذاب بیشتری برای تبلیغ کتاب روی آنتن برود.
درست مثل تاثیر شگرفی که برنامه ‘خندوانه’ روی فروش چند کتاب گذاشت و همگان دیدند فروش این کتاب ها فقط در عرض چند هفته و در این رکود بازار نشر، چه رکوردی را جابه جا کرد. نهادها و ارگان های دولتی که هرکدام به نوعی با مقوله فرهنگ سر و کار دارند، و در راس آنها وزارت ارشاد و آموزش و پرورش باید به حمایت از کتاب و کتابخوانی وارد میدان عمل شوند؛ درست مانند تبلیغات گسترده و حمایت هایی که برای کتاب های ‘دا’ ، ‘من زنده ام’ ، ‘دختر شینا’ و ‘نامیرا’ انجام شد.
کتابخانه های عمومی و مخصوصا مدارس باید مجهز به جدیدترین کتابهای بازار نشر و به محیطی دوست داشتنی، امن و آرام برای مطالعه تبدیل شوند و از همه مهمتر، باید جذابیت و کشش کتاب ها، توان برابری و رویارویی با هزاران جذابیت سرگرم کننده بازار را که این روزها به وفور و به آسانی در دسترس همه قرار دارد، پیدا کنند؛ و این دیگر آن سر این رشته است که به ما نویسندگان برمی گردد.
متاسفانه در یک دهه اخیر اکثر نویسندگان به جای پرداختن به موضوعات روز و مورد نیاز نسل جوان و دغدغه ها و علاقه مندی هایشان، به نگارش داستان های پیچیده مفهومی و فلسفی، داستان هایی پر از نماد و ابهام و ایهام یا داستان هایی با تم به اصطلاح روشنفکری در زمینه مرگ و پوچی و خیانت که جز یاس و سیاهی و تلخی چیزی را القا نمی کند، روی آورده اند؛ داستان هایی که نه تنها خوانندگانش از خواندن آن ها لذتی نمی برند، بلکه بخش هایی از آن برای مخاطب عام قابل درک نیست و نیاز به دوباره و چندباره خوانی دارد.
فهم این نکته که داستان، یک پازل با قطعات گمشده یا جدول حل کلمات متقاطع نیست، چندان سخت و دشوار نباید باشد. کسی که رمان یا کتاب داستانی را دست می گیرد، اول از همه می خواهد ساعتی به دور از دغدغه های زندگی روزمره، سرگرم باشد و از خواندن لذت ببرد.
نویسنده ای که با مغلق نویسی و پیچیده نویسی فقط برای مخاطبین خاص و به اصطلاح طبقه روشنفکر جامعه قلم می زند، چندان موفق نخواهد بود. نه به رشد سواد و فرهنگ در جامعه کمکی می کند و نه قلم و اندیشه اش مانا و ماندگار خواهد شد. آثار این دست از نویسندگان، هم در زمان نگارش مخاطب محدودی دارد و هم تاریخ انقضا دارد و با گذشت زمان، از حافظه تاریخی ادبیات داستانی محو خواهد شد.
ما هنوز از خواندن چندباره ‘بابالنگ دراز’ و ‘بر باد رفته’ لذت می بریم؛ اما فلان رمان فلان جشنواره معتبر جز در محافل کوچک روشنفکری و در میان جماعتی محدود، طرفدار ندارد. اگر بنا باشد نویسندگان ما هم در این جهاد فرهنگی سهمی داشته باشند، بی شک یکی از بزرگترین و موثرترین نقش ها را به عهده خواهند داشت.
و دیگر اینکه باور کنیم حال بازار نشر و تیراژهای کتابمان اسفبار است. حال فرهنگ عمومی و سطح سواد و آگاهی های اجتماعی مان خراب است. برای ملتی که زمانی پرچمدار تمدن و فرهنگ بشری بود، این یک فاجعه تاریخی است که ‘به ازای هر ده هزار ایرانی، فقط ۹٫۳ کتاب چاپ می شود’. حال و روز کتابخوانی مان بد است … باور کنیم …

وجیهه علی اکبری سامانی