می خواهم همه، شما را بشناسند…
می خواهم همه، شما را بشناسند…

اویاقلیق – زهرا عبداله میرزائی: نمی دانم از کجا بنویسم؟! نمی دانم چگونه کلمات را برای وصفِ عظمتِ روحِ شما به خدمت گیرم؟! تا در نهایت، شرمنده نباشم. در برابرِ عظمتِ روحِ شما، یک «هیچ»، چطور می تواند یک «همه» را معنی کند؟! اما چون می خواهم همه، شما را بشناسند باید از شما بنویسم […]

اویاقلیق – زهرا عبداله میرزائی: نمی دانم از کجا بنویسم؟! نمی دانم چگونه کلمات را برای وصفِ عظمتِ روحِ شما به خدمت گیرم؟! تا در نهایت، شرمنده نباشم. در برابرِ عظمتِ روحِ شما، یک «هیچ»، چطور می تواند یک «همه» را معنی کند؟! اما چون می خواهم همه، شما را بشناسند باید از شما بنویسم هرچند نوشتن از دانشمندی عارف، پدرِ مهربانِ یتیمان و چریکی خستگی ناپذیر با واژه های این دنیایی، سخت و محال است.

چقدر شما را دیر شناختم؛ شناختی که روحِ مرا بزرگ و بی قرار کرد… با ناله ها، شکنجه ها و دردهایتان، شکنجه شدم، درد کشیدم و خودِ درد شدم… با نیایش های عارفانه تان اُنس گرفتم، بارها با خواندنشان گریستم و آرام شدم… شریکِ غم هایتان شدم، با اشک هایتان اشک ریختم و با فریادهایتان فریاد شدم…

آنچنان غرق در وسعتِ روحِ بی قرارتان شدم که «می خواهم قطره ای از دریایِ وجودِ شما باشم» و «می خواهم همچون شما چریک باشم تا برایِ حفظ اسلام، ارزشها، راه شهدا و امام مبارزه کنم» شُد آرزویِ قلبِ پُر دردِ من…

 

شهید مصطفی چمران، بزرگ مردی که تمامِ عمرش با نهایتِ تواضع برای حق و اسلام جنگید؛ نیایش عارفانه اش با خدا، بیانگرِ همین هدف خداییِ اوست: «خدایا! تو می‏دانی که من در زندگی پرتلاطم خود، لحظه‏ ای تو را فراموش نکرده ‏ام. همه ‏جا به طرفداری حق قیام کرده ‏ام، حق را گفته ‏ام، از مکتب مقدس تو در هر شرایطی دفاع کرده ‏ام، کمال و جمال و جلال تو را بر همه مخالفان و منکران وجودت عرضه کردم و از تهمت و بدگویی ‏ها و ناسزاهای آنها اِبا نکردم. در آن روزگاری که طرفداری از اسلام، به ارتجاع و قهقراگری، تعبیر می‏شد و کمتر کسی جرأت می‏کرد که از مکتب مقدس تو دفاع کند، من در همه ‏جا، حتی در سرزمین‏های کفر، عَلَم اسلام را برمی‏افراشتم و با تبلیغ منطقی و قلبی خود، همه مخالفین را وادار به احترام می‏کردم و تو! ای خدای بزرگ! خوب می‏دانی که این، فقط براساس اعتقاد و ایمان قلبی من بود و هیچ محرک دیگری جز تو نمی‏توانست داشته باشد. خدایا! از آنچه کرده ‏ام اجر نمی‏خواهم و به خاطر فداکاری ‏های خود بر تو فخر نمی‏فروشم، آنچه داشته‏ ام تو داده ‏ای و آنچه کرده ‏ام تو میسر نموده ‏ای.»

شهید چمران در سال ۱۳۱۱ دیده به جهان گشود. در سال ۱۳۳۶ در رشته الکترومکانیک از دانشکده فنی تهران فارغ التحصیل شد و با بورسیه تحصیلی شاگردان ممتاز راهی آمریکا شد. در ۱۳۴۰ دکترای الکترونیک و فیزیک پلاسما را گرفت و در رشته فیزیک پلاسما، عنوان مردِ دومِ سال را کسب کرد.

شهید چمران بعد از قیام ۱۵ خرداد سال ۱۳۴۲ برای حمایت از امام خمینی (ره) به مصر رفت و دو سال در سخت ترین دوره های چریکی و جنگ های نامنظم، آموزش دید. در ۱۳۴۹ برای آموزشِ رزمندگان، به لبنان سفر کرد و در آنجا پایگاه چریکی مستقلی تشکیل داد.

شهید چمران در سال ۱۳۵۷ بعد پیروزی انقلاب اسلامی ایران، اولین گروه های پاسداران انقلاب را آموزش داد. در سال ۱۳۵۸ به کمک شهید علی اصغر وصالی و نیروهایش، شهر پاوه را از دستِ ضد انقلاب نجات داد و در همان سال از طرف امام خمینی به عنوان وزیر دفاع انتخاب شد.

شهید چمران با سازماندهیِ گروهی از رزمندگانِ داوطلب، ستاد «جنگ‏‌های نامنظم» را در اهواز تشکیل داد. در سال ۱۳۵۹ به عنوان نماینده مردم تهران در مجلس انتخاب شد و در دی ماه همان سال در جبهۀ سوسنگرد از ناحیۀ پای چپ آسیب دید.

در ۳۱ خرداد سال ۱۳۶۰، این مبارزِ خستگی ناپذیر در دهلاویۀ خوزستان بر اثر اصابت ترکشِ خمپاره شهید شد و به محبوب خود رسید و چه زیبا این نیایش عارفانه اش با خدا را محقق کرد: «خدایا! سالها در به ‏در بودم، به خاطر مستضعفینِ دنیا مبارزه می‏کردم، از همه چیز خود چشم پوشیده بودم و آرزو می‏کردم که روزی به ایران عزیز برگردم و همه استعدادهای خود را به کار اندازم.»

شهید چمرانِ عزیز، «شهادت»، قراری بر روح بی قرارتان بود و آرامشی برای جسم رنجور و سالها خستۀ تان، همانطور که لحظاتی قبل از شهادت در قسمتی از آخرین یادداشتتان نوشته اید: «اى قلب من، این لحظات آخرین را تحمل کن، اى نفس، مرا ضعیف و ذلیل مگذار، چند لحظه بیشتر باقدرت و اراده صبور و توانا باش. به شما قول مى دهم که چند لحظه دیگر همه شما در استراحتى عمیق و ابدى، آرامش خود را براى همیشه بیابید و تلافى این عمر خسته کننده و این لحظات سخت و سنگین را دریافت کنید. دیگر فشار عالم و شکنجه روزگار را بر شما تحمیل نخواهم کرد. دیگر به شما بى خوابى نخواهم داد و شما دیگر از خستگى فریاد نخواهید کرد. از درد و شکنجه ضجه نخواهید زد و براى همیشه در بستر نرم خاک، آرام و آسوده خواهید بود. اما این لحظات حساس، لحظات وداع با زندگى و عالم، لحظات لقاى پروردگار، لحظات رقص من در برابر مرگ، باید زیبا باشد.»