ماجرای فاضلاب طبقه ۰۶ سازمان مردمی هردمبیل
ماجرای فاضلاب طبقه ۰۶ سازمان مردمی هردمبیل

یادداشت طنز اختصاصی اویاقلیق: ساعت۷ صبح: تازه از خواب بیدار شده بودم که تلفن زنگ زد. پیمانکار خدماتی سازمان مردمی هردمبیل پشت تلفن چیزهائی می گفت. درست نفهمیدم جریان چی بود فقط این رو گرفتم که برای لوله فاضلاب توالت اتاق مدیر عامل مشکلی پیش اومده. اولین بار بود که از سازمان مردمی هردمبیل تماس […]

یادداشت طنز اختصاصی اویاقلیق:

ساعت۷ صبح:
تازه از خواب بیدار شده بودم که تلفن زنگ زد. پیمانکار خدماتی سازمان مردمی هردمبیل پشت تلفن چیزهائی می گفت. درست نفهمیدم جریان چی بود فقط این رو گرفتم که برای لوله فاضلاب توالت اتاق مدیر عامل مشکلی پیش اومده.
اولین بار بود که از سازمان مردمی هردمبیل تماس می گرفتند . با اینکه رفت و آمد ارباب رجوع اونجا خیلی زیاده ، ولی هیچ وقت کسی از همکاران برای باز کردن لوله فاضلاب اونجا نرفته بود.
ساعت۸ صبح :
آماده رفتن شدم. تازه از در بیرون اومده بودم که یهوئی یادم افتاد که باید به سازمان مردمی برای حل و فصل جریمه هائی که صادر شده بود، می رفتم. با خودم فکر کردم که این بار که به من احتیاج پیدا کردن بذار استفاده کنیم و بلکه …
ساعت۹ صبح:
رسیدم به دم در سازمان. پیگیر پیمانکار خدماتی شدم. گفتن الان میاد. اومد و باهاش صحبتی کردم و ایشون گفت که گویا توالت اتاق مدیر عامل مشکل داره.باهاش همراه شدم…
وارد اتاق مدیر عامل سازمان شدم. بوی خیلی بدی می اومد ولی مثل اینکه فقط برای من اون بو متعفن و بد بنظر می رسید. جوری شد که به خودم شک کردم که شاید این عطر گلابه و من قوه بویائی ام مشکل پیدا کرده.
بهر حال وارد دستشوئی شدم. دستگاه رو راه انداختم. فنر به چیزهائی گیر می کرد و بنظر می رسید مشکل رو حل کرده ولی هنوز آب بیرون زده تکونی نخورده بود.
فنر رو بیرون کشیدم . چیز جالبی نظرم رو جلب کرد. موهای پشمالوئی به فنر تنیده شده بود. در اون لحظه متوجه نشدم. از پیمانکار پرسیدم که شاید گرفتگی لوله ها از توالت های دیگه ساختمانه . ایشون گفت فکر نمی کنم ولی اگه می خوای تست کنی به بقیه توالت ها سر بزن. تست کردم گرفتگی خاصی نبود.
داشتم از پله ها پائین می اومدم که یکی دستم رو گرفت و گفت فلانی برای باز کردن لوله فاضلاب اومدی؟
گفتم: آره
گفت: تو رو خدا امروز این شر رو از سرمون وا کن!
گفتم چه شری؟
گفت: چند وقت پیش رئیس هیئت مدیره با عده ای از اعضای هیئت مدیره اومده بود به ملاقات مدیر عامل که باهاشون یک توله سگ هم بود. یک ساعت بعد مدیر عامل ، رئیس هیئت مدیره و اعضا بهمراه اون توله سگ بیرون رفتن. چند روز بعد مدیرعامل خیلی آشفته با توله سگ مریض و بدحالی وارد سازمان شد. از اون روز به بعد تو همه اتاق ها و توالت ها و هر جائی که لوله فاضلاب هست بوی بدی می پیچید. کسی هم جرات پرسیدن نداشت. مدیر عامل با افراد بسیاری مراورده داره. واسه همین خیلی ها به دفترش میان ومیرن ولی موندم چرا کسی به این بو گیر نمیده.
وضع عجیبی که رخ داده بود ادامه داشت ، تا اینکه کار به جائی کشید که همه به این بو عادت کرده بودن و ارباب رجوع رو جوری توجیه می کردیم که انگار ادکلن خاصی زده شده و …
کم کم این بوها شدیدتر هم شد و در پی این اتفاق، آب فاضلاب توالت ها و لوله های تخلیه کف اتاق ها بیرون زد. کلا توالت ها رو برای غیر سازمانی ها قدغن کردن. واقعا مشمئز کننده شده بود، ولی باز هم کسی جرات اعتراض نداشت. برای همین مجبور بودیم اون آب متعفنی که معلوم نبود از گرفتگی کجا به این وضع ما رو دچار کرده بود رو خودمون پاک کنیم. رسوایی بزرگی میشد اگه ملت می فهمیدند چه گندی تو این سازمان زده شده.
دیگه کارمون این شده بود که هر روز آب گندیده بیرون زده رو یه جوری پاک کنیم که ارباب رجوع ماجرا رو نفهمه.
همین طور بیچاره داشت حرف می زند که یکی از پشت محکم پس کله اش زد و گفت فلانی این دیونه است…
دوباره برگشتم به اتاق مدیر عامل…
هنوز حرفای او دیونه تو گوشم بود که یهوئی یه فکری بسرم زد.
به پیمانکار گفتم: چطوره ماشین فاضلاب کشی رو خبر کنیم پمپ بذاره و هر چی تو لوله هاست رو ببلعه. قبول نکرد و بهانه گرفت و خلاصه کلی آسمان و ریسمان بهم بافت.
گفتم: بالاخره باید این مشکل حل بشه یا نه؟!
تا این رو گفتم یهوئی مدیر عامل پشت سرم سبز شد و گفت: من چند روز دیگه مهمون اینجام فقط یه کاری کن که تو این چند روز وضع سازمان همینجوری ثابت بمونه…
گفتم: جناب رئیس باید به خودتون بگید…شما مثلا چیزی نخورین و به مهمون هاتون چیزی تعارف نکنید و … تا مجبورن نشین از توالت استفاده کنید.
گفت: دیگه دست خودم نیست…
من هم گفتم از این بیشتر از دستم کاری بر نمیاد… اومدم بیرون از سازمان یه نفسی تازه کردم که یهوئی یادم افتاد باید اون مشکلم رو به مدیر عامل می گفتم تا بلکه …
خواستم دوباره برم توی سازمان اون بوی بدی که تو سازمان بینی ام رو اذیت می کرد اومد توذهنم. دیگه نتونستم قدم از قدم بردارم. تحملش رو دیگه نداشتم…
از خیر حل مشکلم گذشتم….
ساعت ۲ بعد از ظهر :
رسیدم به خونه…خسته خسته بودم…هنوز صدای اون دیونه تو گوشمه…