اویاقلیق: اینجا تقاطع نصف راه تبریز است، یک شب زمستانی و کمی سرد، هنوز چند قدمی برنداشتهای که در جلوی دیدگانت یک مجتمع زیبا و مکعبی شکل بزرگ قد علم میکند. مجتمعی چشمنواز که انگار تمام ستارههای آسمان را چیده و روی آن پاشیده باشند. آنقدر روشن و نورانی هستند که به ستارههای تک و […]
اویاقلیق: اینجا تقاطع نصف راه تبریز است، یک شب زمستانی و کمی سرد، هنوز چند قدمی برنداشتهای که در جلوی دیدگانت یک مجتمع زیبا و مکعبی شکل بزرگ قد علم میکند.
مجتمعی چشمنواز که انگار تمام ستارههای آسمان را چیده و روی آن پاشیده باشند. آنقدر روشن و نورانی هستند که به ستارههای تک و منور آسمان طعنه میزنند. چند روزی به عید نوروز نمانده و مردم در تکاپوی آماده شدن برای سال نو هستند. این مجتمع تجاری(ستاره باران) نیز مانند دیگر مجتمعهای تجاری موجود در شهرتبریز، میزبان مشتریان دم عید است با این تفاوت که این مکان به دلیل ویژه و خاص بودن و دارا بودن بهترین و شیکترین اجناس از مارکهای بروز دنیا برای افرادی با سلایق این طبقه جامعه هستند و هرکسی توان خرید از این مکان را ندارد.
زنان،مردان، دختران و پسران شیکپوش و اتوکشیده با بوی عطرهای متنوع از کنارت رد میشوند و هر کدام در پشت ویترین مغازهای لختی درنگ میکنند. مانکنهای بیجان که هرکدام برتنشان لباسهایی شیک و زیبا دارند با فیگورهای خاص خود به خریداران عرض اندام میکنند.
در طبقه نخست، ویترین لباسهای مخصوص کودک نظرت را جلب میکند و بیدرنگ به آن سو میروی. تنوع لباسها بسیار زیاد و چشمگیر است. زن و مرد جوانی که پسری دو ساله را به بغل دارند، در حال تماشای اجناس این مغازه هستند. کت و شلوارهای کوچک پسرانه با پاپیونهای فانتزی به گردن ملاحت خاصی را به لباسها داده است .
با نگاهی به قیمت روی لباسها قیمت تقریبی آنها را از ۲۵۰ تا ۶۰۰هزار تومن مییابی یعنی شاید حقوق یک ماه یک کارگر زحمتکش شهرت.در مدتی که تو از اجناس رنگارنگ و شیک مغازه دیدن میکردی،زن و مرد گویا یک دست از کت و شلوارهای فانتزی و زیبای پسرانه را انتخاب کردهاند و مشغول چانهزدن روی قیمت آنها هستند. قیمت تمام شده تقریباً ۳۰۰ هزار تومان برآورد میشود. پس از خرید لباس و لبخند رضایت مشتری صحبتی با وی انجام میشود.
مرد جوان کارمند پتروشیمی تبریز است و گویا پس از روزها برنامهریزی برای خرید عید امروز فرصت یافته تا با همسر و فرزندش برای خرید روز عید روانه این مکان شود. وقتی نظرش را نسبت به خرید شب عید میپرسی میگوید: یک رسم دیرینه هست و همه ما ایرانیها از کودکی خاطرات شیرینی از آن داریم و حالا که خودمان نیز پدر شدهایم، تمام تلاشمان را میکنیم تا کودکمان نیز از این روزها خاطره خوشی در ذهنش ایجاد شود.
وی در برابر این پرسش من که تمام اجناس این مجتمع تقریباً خارجی است و آیا با علم بر این موضوع از اینجا خرید میکنند، میگوید: لباسهای مارکدار به خصوص لباسهای کودک هم از لحاظ ظاهر و هم کیفیت رضایت ما را جلب کردهاند و چون از خریدهای قبلی راضی هستیم ، به همین دلیل سعی میکنیم حتی اگر قیمت آنها گران هم باشد، باز از این نوع اجناس خرید کنیم.
مرد ادامه میدهد: لباس کودک از لباس بزرگترها نیز گرانتر تمام میشود. یعنی شاید این مبلغی که ما به این لباس دادیم، بتوانیم با همان برای مادرش یک مانتو بخریم ولی به دلیل سایز آنها و سخت بودن دوختشان چه بسا گرانتر تمام میشوند.
از مادر خانواده که در این مدت ساکت بوده و به پرسش و پاسخ ما گوش میداده، میپرسم، به نظر شما آیا این رسم خرید عید خوب هست یا نه ؟ میگوید: تازه و نو شدن در اصل خود خوب و زیباست ولی متاسفانه در چند سال اخیر با رواج چشم هم چشمی و بریز و بپاشهای اضافی این رسم هم خدشهدار شده است. مثلاً من برای کودکم در طول سال همیشه در مواقع ضروری لباس میخرم اما چون در عید نوروز دید و بازدیدها زیاد میشود، ناخودآگاه برای اینکه ظاهر کودکم از ظاهر همسن و سالان فامیل بهتر باشد، دوباره به خرج افتاده و لباس تازهای را برایش میخرم.
وی به نکته خوبی اشاره کرد. چشم هم چشمی، همان که بلای جان خیلی از خانوادههای ایرانی شده است و به خاطر آن چه زندگیها که از هم نپاشیده است. چشم هم چشمی در خرید وسایل خانه،لباس،ماشین و…، انگار نه انگار که خداوند انسانها را با سلایق گوناگون خلق کرده و چه زیباست که هرکس بنابر ذائقه خویش انتخاب و زندگی میکند، نه به جهت جلب نظر دیگران.
از این دو همشهری تبریزی خداحافظی کرده و از طریق پلههای برقی مجتمع به طبقه دیگر روانه میشوم. هر لحظه بر تعداد افراد این مکان اضافه میشود و با نیم نگاهی به چهره آنها و دستان پر از نایلون و بستههای رنگارنگ میتوان رضایتمندی را در چشمانشان مشاهده کرد.
با خود میگویی، کاش همه همشهریانت دارا باشند با وضع مالی مناسب تا بتوانند هر آنچه را لازم دارند برای خود و خانواده خویش بخرند. ویترینهای پر طمطراق و مغازههای دلباز و بزرگ هر انسانی با هر سلیقهای را میتواند به طرف خویش بکشد.
اکثر مغازهها با تخفیفات ویژه به استقبال مشتریان رفتهاند و تمام تلاششان را میکنند تا رضایت مشتری را جلب کنند امّا چه بسا بیش از هرچیزی به فکر آب کردن اجناس موجود در این مغازهها هستند
در مقابل ویترین یک مغازه، دختر جوانی در حال عکس انداختن از مانتوی شیک و مجلسی است، سرگرم گفتوگو با او میشوم، نظرش را در مورد قیمتها و مدل لباسها میپرسم، با لبخندی برلب میگوید: از قیمتها حرف نزنید که خیلی گرانه. من خودم خیاطم و دارم از این مدل مانتو عکس میگیرم تا شاید بتوانم این مدل را بدوزم.
از داشتن چنین همشهریان هنرمندی خوشحال میشوم و از میان جمعیتی که هر لحظه بر تعدادشان افزوده میشود رد میشوم.
تقریباً همه مغازههای این مجتمع هر دقیقه پر و خالی میشوند و در خروجی این مجتمع مشاهده میکنی که اغلب با دست پر از آن خارج میشوند و این نشان میدهد که این مجتمع با وجود همه اجناس گران و مارکدارش مشتریان مختص خود را دارد.
پس از یک ساعت گشت وگذار و گفتوگو در این مجتمع پای در خیابانهای شلوغ شهرت میگذاری. تبریز در آستانه عید نوروز در حال انفجار جمعیتی و ترافیکی شدیدی است. استرس و هیجان محسوسی همشهریانت را در بر گرفته و بیشتر افراد حیران در کوی و برزن شهر برحسب عادتی که حالا ماندهای بگویی خوب است یا بد در تب و تابند.
آخر این همه فشار واسترس برای چه؟! چه چیزی در این عید و آخر سال نهفته که ایرانی جماعت باید برای آن خودش را به آب و آتش بزند. با کمی دقت در زندگی خود و دیگران میتوانید این تکاپو را ببینید. برحسب عادتی بد همه خریدها و تعمیرات خانه به آخر سال معطوف میشود حتی اگر یک تعمیر ساده شیرآلات خانه نیز که میتوانست در چند ماه قبل با قیمتی ارزانتر به سرانجام برسد به آخرسال مانده است.
خودت را در خیابان راسته کوچه تبریز مییابی. اینجا مرکز شهر است ولی بیشتر افرادی که از این مکان میگذرند به پایین شهر منتقل میشوند. دستفروشها در کنار خیابان جا خوش کردهاند. هرکدام جنسی را به عابران عرضه میدارند.
از روسری و لباسهای زنانه و کودکانه گرفته تا لوازم خانه در بساط آنها یافت میشود. فلکه نماز در حال انفجار جمعیت است. دسته دسته از مردم از زن و کودک و پیر و جوان در خرید و بازدید از مغازهها و دستفروشها هستند.
مرد میانسالی قالیچه به دست نظرت را به خود جلب میکند. از میان تعداد زیادی از جمعیت عبور کرده و به جایی که آن مرد آنجا ایستاده است میروم. تابلوی زیبای ” و ان یکادی” را با دستان هنرمندانهاش بافته است و به امید فروش به اینجا آورده. سر صحبت را با او باز میکنم ، میگوید: پنج سرعائله دارد و از طریق قالیبافی روزگار میگذراند. هفتهای یکی از این تابلوفرشها میبافد و با قیمت ۶۰ یا ۷۰ هزار تومان به فروش میرساند و از این طریق شکم خود و فرزندانش را سیر میکند.
وی ادامه میدهد: سالهای دور وضع بازار فرش و قالی خوب بود و از کار در کارگاههای قالیبافی پول خوبی در میآوردم. ولی الان چون تاجران فرش در فروش فرشهای دستبافت تبریزی بازار خوبی ندارند، اغلب کارگاهها را بستهاند و ما مجبوریم با همین تک بافیها روزگار بگذرانیم.
سرانگشتان پینه بسته مرد نشان از تلاشهای زیاد او دارد و روزگار سختی که میگذراند. از او دور میشوم اما چهره گرفتهاش از جلوی چشمانت دور نمیشود. به این فکر میکنی که آیا میتواند تابلو فرش را بفروشد یا نه؟ یا دم عیدی شرمنده خانوادهاش خواهد شد؟!
زنی جوان در حال تماشای اجناس چیده شده در بساط مرد دستفروش است. روسری را برداشته و وارسی میکند. مرد با صدای بلند در حال تبلیغ اجناس است.
زن، روسری را نپسندیده و زمین میگذارد و به راه میافتد. از او درباره این روزها و ازدحام جمعیت و خرید آخر سال میپرسم و اینکه آیا برای خرید آمده است یا نه ؟میگوید: نه برای رسیدن به یک مکان دیگر مجبور به گذر از اینجا هستم. همسرم کارگر یکی از کارخانههاست و اغلب عیدی و حقوقش را دم دمای آخر سال میدهند. به همان دلیل ما کمتر این زمانها خرید میکنیم. بیشتر سعی میکنیم خریدهایمان را ۶، هفت ماه مانده به آخر سال تک تک انجام دهیم مثلاً یک بار لباس برای همسرم، یک بار خودم و یک بار دیگر برای دخترم.
وی این رسم خرید آخر سال را نمیپسندد و ادامه میدهد: متاسفانه رسم خیلی بدی هست. هم سبب شلوغی خیابانها و کوی و برزنهاست و هم سبب یک اعصاب خردکنی میشود، اینکه مجبوری این همه شلوغی خیابانها و بازار را در این روزها تحمل کنی.
در میان دستفرشهای کنار خیابان کودکان کار را نیز میبینی که مظلومانه در حال فروش اجناس هستند. کودکانی که باید در این ساعت در کنار کانون گرم خانواده باشند نه کف خیابان.
آخرین روزهای سال است. عدهای از همشهریان در بالای شهر سر بر بالش گرم و نرم میگذارند. ظروف کریستال روی میزهایشان تا چند روز دیگر پر از آجیل و پسته خواهد بود.
لباسهایشان نو، لبشان خندان و جیب هایشان پر پول…اما در گوشه دیگری از این شهر پدری به دلیل نداری به هزار و یک دلیل، شب عیدی شرمنده خانوادهاش خواهد بود.
کاش این همه تبعیض نبود! کاش همه همشهریانم از همه نعمتهابرخوردار بودند.
افسوس که اینگونه نیست و چرخ زندگی همه به خوبی نمیچرخد. بیایید این روزها هوای قشر مستضعف جامعه را بیشتر داشته باشیم.
********************
گزارش از :فاطمه داداشی – فارس