اویاقلیق: پیکر مطهر ۹ تن از شهدای دفاع مقدس همزمان با ایام فاطمیه برای تشییع و تدفین وارد شهرهای آذربایجانشرقی شد. امروز آذربایجانشرقی میزبان دلاورمردانی بود از جنس باران و عشق؛ مهمانانی که سالها در خاکریز دشن، دور از خانواده و تارک از دنیا علیه فسق و فجور جنگیدند و عزت، سربلندی و اقتدار را […]
اویاقلیق: پیکر مطهر ۹ تن از شهدای دفاع مقدس همزمان با ایام فاطمیه برای تشییع و تدفین وارد شهرهای آذربایجانشرقی شد.
امروز آذربایجانشرقی میزبان دلاورمردانی بود از جنس باران و عشق؛ مهمانانی که سالها در خاکریز دشن، دور از خانواده و تارک از دنیا علیه فسق و فجور جنگیدند و عزت، سربلندی و اقتدار را به میهن هدیه کردند…
امروز مردم آذربایجان خالصانه آمدهاند تا شما خوبان را زیارت کنند آن هم با دلی خسته اما امیدوار؛ امید به آینده ایران زمین و تاریخی که از جوانمردی شما لب به سخن خواهد گشود…
امروز پیگر گلگون کفنهایی را مردم باعزت و باشرف ایران زمین دوشادوش برادر و خواهران خود رهسپار دیار باقی کردند که روزگاری آنها دوشادوش ولیفقیه و رهبر خود امام خمینی(ره) ایستاده و در راه حق جانفشانی کردند و امروز با آمدنشان به وطن باری دیگر با ولی زمان و امام خامنهای خود تجدید بیعت کرده و مردم را با بصیرتافزایی به سمت عاقبتبخیری سوق میدهند… آری اینان سربازان روحالله کبیرند که امروز دوستداران وطن و علاقهمندان به اسلام و نظام اسلامی را به پیروی از ولایتفقیه و ولی زمان تشویق و هدایت میکنند…
به راستی که تمام شهر به انتظارشان خبردار ایستاده بود و زن و مرد و پیر و جوان، مادران و پدرانی که لباس جهاد بر تن پسران خود پوشاندهاند و دختران خردسالی که با حجاب فاطمی شاخ یاسی بر دست، آمده بودند.
چه صحنه استقبال زیبایی که مادران با در دست داشتن گل و گلاب فرزندان یاس نبوی را در آغوش میگرفتند و این شهدا دوباره بوی خوش شهادت را در شهر غیورپرور تبریز پراکنده کردند.
شهر پر از نام فرزندان روحالله بود و همه میگفتند شهید گمنام هست و پلاک ندارد و هیچ نشانهای از خود بر جای نگذاشته، همه امیدوار بودند بلکه زیر پیراهنش اسمش باشد ولی نوشته بود اگر برای خدا است، بگذار گمنام بمانم.
انبوه جمعیت ولایتمدار و شهیدپرور تبریز صبح امروز آمدند تا پروانهوار دور شهدایی از جنس خدا جمع شوند و خوش آمدی به مسافران سبک بال بگویند.
امروز دوستانشان هر کدام با یادگاری به جای مانده از جنگ به استقبال آنها آمده بودند، چهرهها آشنا بود چون هر وقت شهیدی میهمان شهر اولینها میشود، آنها را دیدهام که یکی با ویلچر دیگری با دست مصنوعی و یکی هم با عصای سفید و حتی کپسول اکسیژن میآیند و هر بار گلایه از اینکه ماندهاند را به گوش دوستان پرپرشان میرسانند.
در انبوه جمعیت حاج صفر را دیدم که قبلاً نیز در بیمارستان اعصاب و روان «جانبازان فجر« با وی آشنا شده بودم، به طرفش رفته و پای صحبتهای شیرینش نشستم.
حاج صفر در ابتدا با تاکید بر اینکه شهید گمنام یعنی شهیدی که میتوانست عقب بیاید اما ماند و شهید شد، گفت: میبینید همه جای شهر بوی خدا گرفته، آخر مگر اینها کجا بودند و چرا نمیآمدند؟
وی افزود: امروز آمدند، همه اشکها از جنس زهرایی بود و غبطه به حالشان میخورم که هم شهید شدند آن هم از نوع گمنام و هم اینکه در روز وفات مادرشان آمدند.
چه زیبا روزی بود که همه آمدند به استقبال عزیزانی که در اوج خوشنامی با گمنامی پا به این شهر گذاشتند و کسی نمیداند مادرشان در کدامین گوشه این خاک چشم به راه پسران خود خیره به جادههای انتظار مانده است.
آلالهها با تشریفات نظامی وارد خیابان شدند و همه به احترام این دلیرمردان غریب آشنا سکوت کرده بودند،البته جوانانی در بین جمعیت مشاهده میشدند که از چهره آنها معلوم بود با خود می گویند آیا استخوان و پلاکی که بعد از ۳۵ سال این چنین غریبانه وارد شهر میشود هنوز جاذبهای دارد؟
پاسخ پرسش آنها با ورود پیکرها توسط خود شهدا داده شد و چنان غرق در اشک شدند که گویی آنها را میشناسند.
دیگر تهیه گزارش سخت شده بود و هر لحظه به جمعیت افزوده میشد و وقبی علت حضور برخیها را پرسیدم با جواب اینکه مگر هر روز این شهر میزبان چنین عزیز شدههایی هست که بخواهیم جا بمانیم، روبهرو شدم.
به طرف مادر گریان رفتم که چادر بر سر کشیده و زیر چادر اشکهایش سرازیر بود، ناخوادآگاه بغلش کردم و وقتی صورتش را دیدم یاد مراسم تدفین شهدای گمنام قبلی افتادم، آری مادر محمد ۱۹ ساله بود، منتظر فرزندش بود یادم افتاد به او قول داده بودم امسال پسرش خواهد آمد و این مادر حرفهای من را به خاطر داشت و گفت دختر خبرنگارم به دلم افتاده محمد یکی از همین شهداست که آمده به دیدار مادرش.
آهای مهمانها، آمدهاید، قدمهایتان روی چشم، با آمدنتان و حضورتان دوباره به شهر ما صفا دادید.
در میان جمعیت حضور مادران چشمگیر بود، همه بر این عقیده بودند که آمدهایم مادری کنیم بر پسرانی که همچون مادرشان حضرت زهرا(س) غربت را اختیار کردند.
خدایا مادر چشم به انتظار ابراهیم ندیمی ۲۰ ساله از مرند نیز در مراسم بود، چهرهاش نشان از آن داشت که دیگر خیالیش راحت شده و پسرش برگشته بود؛ مانده بود گریه کند یا چشمهای پر از حرف خود را از تابوت فرزندنش به مسیر دیگر بکشاند.
راستی پیکر مطهر جوان رزمنده، منصور محمدی ۲۰ ساله از میانه نیز تفحص شده بود ولی گویی مادرش طاقت این همه سال دوری را نداشت و بازگشت فرزندش را با چشم دنیوی ندید.
اسراء دختر حاج عباس عبدالهی که پیکر مطهرش در دست تکفیریهاست را در مراسم دیدم که اشک میریخت و زمزمه میکرد کاش خبری از پیکر پدرم را نیز بدهند آخر دلم برایش تنگ شده است.
جای همگی خالی بود چه عطر زیبا و لذتبخشی از این گلهای فاطمی در جریان بود و هوای آلوده این روزهای تبریز را تلطیف کرد، از ته دل میگوییم که دمتان گرم که با رفتن خود هم اثرات زیبایی بر جای گذاشتید.
در پایان مراسم با اقامه نماز میت توسط امام جمعه تبریز، مراسم تدفین با انتقال پیکرها به بخشهای مختلف تبریز از جمله پدافند هوایی ارتش و شهرهای دیگر از جمله عجبشیر، ترکمنچای، خسروشهر و آذرشهر صورت گرفت و دو شهید شناسایی شده نیز به محل تولد خود میانه و مرند منتقل شدند.
گزارش از : کتایون حمیدی – فارس