رودررو با یک داعشی
رودررو با یک داعشی

سرهنگ عراقی مرد را به درون اتاق آورد. مرد لباس زردرنگ زندان و دمپایی ابری خاکی داشت؛ با ریشی بلند، دماغی دراز و چشمانی سرشار از شکست و ناامیدی. سرهنگ عراقی زندانی را روبروی من نشاند. دستبند به دست داشت و بر روی لباسش به زبان عربی نوشته‌شده بود “مرکز تأدیبی عراق”. تنها سه متر […]

سرهنگ عراقی مرد را به درون اتاق آورد. مرد لباس زردرنگ زندان و دمپایی ابری خاکی داشت؛ با ریشی بلند، دماغی دراز و چشمانی سرشار از شکست و ناامیدی.

سرهنگ عراقی زندانی را روبروی من نشاند. دستبند به دست داشت و بر روی لباسش به زبان عربی نوشته‌شده بود “مرکز تأدیبی عراق”. تنها سه متر با من فاصله داشت.

او فرمانده یکی از گردان‌های داعش بود و حدود چهار ماه پیش، دریکی از درگیری‌های جنوب بغداد دستگیرشده بود.

او در حمله پلیس به خانه‌اش و در حضور چهار زن و پنج فرزندش دستگیر شد. پلیس می‌گفت او تا چهار روز حاضر به حرف زدن نشد. تا اینکه مدرکی که قاضی را متقاعد به صدور حکم بازداشت کرده بود را به وی نشان دادند: تصاویر و فایل صوتی تماس‌های او که به سربازانش دستور حمله می‌داد.

او را به این تأسیسات بی‌نام‌ونشان منتقل کرده و سپس در نیمه‌های شب، از سلولش به اتاق کنفرانس آورده بودند. اولین روزی بود که به بغداد بازگشته بودم.

او را آوردند تا به سؤالاتم پاسخ دهد. آخرین باری که به بغداد آمدم سال ۲۰۰۶ بود. یکی از خودروهای بمب‌گذاری‌شده القاعده ماشین ما را هدف قرار داد. همراه تیم خبری CBS بودم. در این انفجار کاپتان “جیمز الکس فانکوزر” و مترجم عراقی‌اش “سم”، فیلم‌بردار شبکه CBS “پل داگلاس” و صدابردار “جیمز برولان” کشته شدند.

نمی‌دانستم قرار است چه اتفاقی بیفتند. فقط می‌دانستم برای مصاحبه با مقامات مبارزه با تروریسم اعزام‌شده‌ام و این پنجمین مصاحبه بود. در این جریان، چندین افسر عراقی را دیدم که وظیفه نفوذ و خنثی کردن توطئه‌های داعش را بر عهده داشتند. یکی از افسران ارشد عراقی به من گفت: “با نقشه‌ها و عملیاتی بسیار هوشمندانه به داعش نفوذ کردیم که حتی از پسِ سازمان سیا هم برنمی‌آمد.”

او درباره نقشه‌های به دام انداختن فرمانده داعش توضیح داد: “اولین منبع زنانشان بود. توانستیم از طریق زنانشان به فرمانده‌های ارشد دست پیدا کنیم. این زنان به میل خود به ما اطلاعات دادند و اکنون آزاد زندگی می‌کنند.”

پرسیدم چگونه آن‌ها را پیدا کردید؟ در پاسخ خندید و گفت: “شما چگونه ما را پیدا کردید؟” اطلاعات بیشتری درباره زنان کینه‌توز فرمانده‌های داعشی نصیبم نشد.

نسخه‌ای از کتابی که سال‌ها پیش درباره حمله سال ۲۰۰۶ نوشته بودم را به آن‌ها دادم که شامل عکس و توصیف جراحات زیادی بود که به من وارد شد. تحت تأثیر قرار گرفتند.

حدود پنج دقیقه بعد از شروع مصاحبه، نگاهی باهم ردوبدل کردند و پرسیدند: “می‌خواهی یکی از آن‌ها را ببینی؟”

پرسیدم “کی را ببینم؟”

و بدین ترتیب این فرمانده ارشد داعش روبرویم بود. مقامات ضد تروریستی باهم مشورت کردند که به من اجازه عکس‌برداری از او را بدهند یا نه. با سرپرست خود تماس گرفتند و مشخص شد وی هنوز محکوم نشده است. بنابراین طبق قوانین نباید از او عکس گرفت.

او را به صندلی روبروی من دستبند زدند و گفتند هر چه می‌خواهی می‌توانی از او بپرسی. با سؤال ساده‌ای آغاز کردم. اسمت چیست؟ مترجم من که زمانی در بازجویی‌های ارتش آمریکا همکاری کرده بود، جملاتم را برایش ترجمه می‌کرد.

زندانی به‌آرامی ‌گفت نامش ” ابو طاها” است. ابو طاها نام مستعارش بود.

اسم واقعی شما چیست؟

با صدای آرام و تسلیم گفت: “ملک خمیس حبیب”. او در رشته مطالعات صنعتی تحصیل کرده بود و شغل دولتی داشت. می‌گفت ۴۵ یا ۴۶ سال سن دارد. سال تولدش را به خاطر داشت، اما نمی‌دانست در چه ماهی متولدشده است. او در روستایی کوچکی متولدشده بود که اهمیتی به ثبت چنین جزئیاتی نمی‌دادند. اما سن دقیق پنج فرزندش را به خاطر داشت که از زمان دستگیری آن‌ها را ندیده بود: ۱۳،۱۱،۹،۵ و ۳ سال.

او گفت همسر اولش چهل‌ساله است و دو بار به ملاقاتش آمده و برایش نامه می‌نویسد که از طریق سازمان صلیب سرخ تحویل داده می‌شوند.

همسرش از او خشمگین است و او را مقصر می‌داند. مرد زندانی گفت همسرش از عضویت او در داعش اطلاعی نداشته است. او نگران بود که اکنون همسرش چگونه از فرزندانشان مراقبت می‌کند. داعش سازمانی دارد که به خانواده اعضای کشته یا اسیرشده، مواجب پرداخت می‌کند. اما او تأکید داشت به همسرش هیچ پولی پرداخت نشده است. مقامات عراقی حرفش را باور نمی‌کردند. مقامات عراقی می‌گفتند همین‌که همسرش به ملاقاتش می‌آید مزیت بزرگی است. در قوانین عراق، تروریست‌ها هیچ حق‌وحقوقی ندارند.

پرسیدم: چرا به داعش پیوستی؟

“یکی از همسایه‌ها نزد من آمد. گفت باید کاری کنیم، شیعه‌ها به سنی آسیب می‌زنند و آن‌ها را می‌کشند.”

پرسیدم: به‌شخصه مسلمان سنی‌ای را می‌شناختی که از جانب یک شیعه مورد اذیت و آزار قرارگرفته باشد؟

” نه، همه‌چیز شایعه و دروغ بود.”

او چهار سال عضو داعش بود و به‌تدریج از یک کارمند به فرمانده گردان منطقه‌اش تبدیل‌شده بود و ۴۴ سرباز زیر نظرش بودند. می‌گفت سربازانش سر نمی‌بریدند. بلکه مواد منفجره دست‌ساز می‌ساختند تا در جاده‌ها کار بگذارند و علیه نیروهای امنیتی استفاده کنند. و گاهی اوقات علیه غیرنظامیان.

پرسیدم: چند نفر را کشتی؟

پاسخ داد: “چهل تا پنجاه نفر”

مقامات ضد تروریستی که در آنجا حاضر بودند گفتند: “ده‌ها نفر را کشته است.”

پرسیدم: آیا می‌دیدی پس از انفجار بمب‌ها چه اتفاقی می‌افتد؟ چه احساسی داشتی؟

او که به زمین نگاه می‌کرد پاسخ داد: “نمی‌دانم”

چه کسی بمب‌ها را می‌ساخت؟ عراقی‌های یا اعضای خارجی؟

گفت: “عراقی‌ها”

مترجم او را وادار کرد نقشش در اعزام خودروهای بمب‌گذاری‌شده را توضیح دهد. مترجم نیز خاطرات بدی از خودروهای بمب‌گذاری‌شده داشت. او باافتخار گفت که در واحد ۳ لشکر پیاده‌نظام خدمت کرده و در آنجا پنج نفر از دوستان آمریکایی‌اش در حمله خودروی بمب‌گذاری‌شده کشته شدند. خودش هم بر اثر انفجار ۱۵ متر پرتاب شد و با ضربه‌مغزی، استخوان‌های شکسته و غم و اندوه یک بازمانده، به‌دشواری فرار کرد. او می‌دانست این زندانی خودروهای بمب‌گذاری‌شده را به سمت مردم عراق می‌فرستاد. او نیز می‌خواست بداند چرا.

زندانی پرسید: “می‌خواهید چه بگویم؟ من خودم را نابود کردم. خانواده‌ام را نابود کردم.”

پرسیدم: دیگر افراد چرا به داعش پیوستند؟

“برخی افراد می‌خواهند با دولت بجنگند. بعضی‌ها هم دنبال پول هستند.” قبل از آغاز ضد حملات نیروهای عراق و نیروهای ائتلاف و پس گرفتن قلمروها، داعش پول نسبتاً خوبی به اعضایش می‌داد.

پرسیدم: فکر می‌کنی هرگز از زندان آزاد خواهی شد؟

“نمی‌دانم.”

درباره کاری که کردی چه حسی داری؟

” هر اطلاعاتی که داشتم را به مقامات عراقی دادم. اما هنوز هم احساس گناه میکنم.”

او اطلاعات زیادی نداشت. می‌دانست شیخ منطقه کیست و فرمانده چهار گردان محلی داعش چه کسانی هستند که خودش فرمانده یکی از آن‌ها بود. تمام اطلاعاتی که داد همین بود. داعش سیستمش را این‌گونه طراحی کرده تا نفوذ به یک سلول سبب فروپاشی کل شبکه نشود.

می‌خواستم بپرسم آیا شکنجه‌شده است یا نه. چه چیزی باعث شده روحیه خشنش تا این حد خرد و تسلیم شود؟ اما مطمئناً انکار می‌کرد و می‌گفت نه. یا اگر واقعاً شکنجه‌شده بود و تأیید می‌کرد، مقامات حاضر خشمگین می‌شدند و مجبور بود شکنجه بیشتری تحمل کند. بنابراین سؤال دیگری پرسیدم.

پیامی برای آمریکایی‌ها داری؟

با صدایی که برای اولین بار در طول مصاحبه توأم با استقلال و هدفمندی بود، پاسخ داد: “بله. داعش ساخته عراق نیست. آن‌ها تشنه خون هستند و افراد بی‌گناه را می‌کشند. روش‌هایشان غلط است.”

آیا قبل از دستگیری هم‌چنین حسی داشتی؟

صادقانه پاسخ داد: “نه”

یکی از مقامات عراقی جلو آمد و کتاب مرا باز کرد. تصاویری از جمجمه تراشیده شده، متورم و بخیه خورده من که روی برانکارت خوابیده بودم را به او نشان داد.

“می‌بینی؟ تو این کار را کردی. با خودروهای بمب‌گذاری ‌شده‌ات. این خانم را می‌بینی؟ پیامی برایت دارد. ممکن است آسیب ببینیم، اما دوباره به زندگی برمی‌گردیم.”

به تصاویر، به من و سپس به زمین نگاه کرد. گفت: “نمی‌دانم چه بگویم.”

آخریم سؤالم را پرسیدم: آیا برای عراقی‌هایی که تصمیم دارند به داعش بپیوندند پیامی داری؟

دوباره لحن صدایش هدفمند شد: “عضو این گروه نشوید. گول حرف‌هایشان را نخورید. آن‌ها شما و خانواده‌تان را نابود می‌کنند.”

به او گفتم امیدوارم صداقتش به مقامات عراقی در مبارزه با داعش کمک کند. و بتواند دوباره فرزندانش را ببیند. او را به سلولش برگرداندند.

یکی از مقامات ما را به خانه‌اش دعوت کرد. در خانه‌اش عکس آیت‌الله سید علی سیستانی، و رهبر معنوی جامعه شیعه عراق و آیت‌الله خمینی دیده می‌شد.

برایم توضیح داد که هزاران نفر از تروریست‌های داعش به اعدام محکوم‌شده‌اند و از اینکه دولت هنوز حکم اعدام آن‌ها را اجرا نکرده، ناراحت بود. عقیده داشت تمام این افراد و مردی که من ملاقات کردم، باید تاوان قتل وحشیانه‌ی ده‌ها نفر را بدهند. گفت زندانی‌ای که ملاقات کردم می‌دانست که هرگز آزاد نمی‌شود. می‌دانست که بالاخره یک روز اعدام می‌شود.

آن لحظه بود که دلیل رفتار سرشار از تسلیم و ناامیدیِ زندانی را فهمیدم. فکرش آرامشم را برهم می‌زد.

منبع: Dailybeast