قدرت تنفر از هیلاری
قدرت تنفر از هیلاری

” عاشق تنفر ترامپ باشید” به یکی از شعارهای انتخاباتی رسمی در ستاد هیلاری کلینتون تبدیل شده است. شعار غیر استادانه و زشتی است، اما مفهوم را می‌رساند. هیلاری نماد عشق است، یعنی ارزش‌های مترقی جهانی، برابری و این‌جور چیزها. اما دونالد ترامپ نماینده ناسیونالیسم سفیدپوستان، تعصب و تمام چیزهای تند و زننده است. عشق […]

هیلاری کلینتون

” عاشق تنفر ترامپ باشید” به یکی از شعارهای انتخاباتی رسمی در ستاد هیلاری کلینتون تبدیل شده است. شعار غیر استادانه و زشتی است، اما مفهوم را می‌رساند. هیلاری نماد عشق است، یعنی ارزش‌های مترقی جهانی، برابری و این‌جور چیزها. اما دونالد ترامپ نماینده ناسیونالیسم سفیدپوستان، تعصب و تمام چیزهای تند و زننده است. عشق خوب است و تنفر بد است. ترامپ باید مغلوب شود تا تاریخ بتواند در مسیر درست حرکت کند.

مشکل اینجاست که آمریکایی‌ها کلینتون را دوست ندارند. احساسی که به او دارند بیشتر رو به تنفر دارد. آمار و رتبه‌بندی محبوبیت کلینتون بسیار بد هستند. حدود ۳۰ تا ۴۰ درصد آمریکایی‌ها می‌گویند نظر “کاملاً مطلوبی” نسبت به او دارند. برای اینکه نشان دهیم این آمار برای یک رهبر مشتاق و آزادی‌خواه جهانی تا چه حد اسفناک است، آن را با بری گلد واتر (نامزد جمهوری‌خواه در سال ۱۹۶۸) و جورج مک گاورن ( حزب دموکرات در سال ۱۹۷۲) مقایسه می‌کنیم که به ترتیب میزان محبوبیت ۲۰ و ۲۶ درصدی داشته‌اند. اگر کلینتون در ۸ نوامبر پیروز شود، غیر محبوب‌ترین رئیس‌جمهور در تاریخ آمریکا خواهد بود؛ که به لطف حماسه ضد- محبوبیت ترامپ (او در نظرسنجی‌ها ۴۴ درصد نامحبوب و نامطلوب بوده است) و خود تخریبی این نامزد حرب جمهوری‌خواه در سال ۲۰۱۶، احتمال این رویداد است.

برخی افراد ممکن است به این باور غلط دل‌خوش کنند که چه ترامپ پیروز شود و چه کلینتون، یک شخصیت مذموم به قدرتمندترین انسان در این سیاره تبدیل خواهد شد. این نشان می‌دهد که انتخابات همیشه رقابت بر سر محبوبیت نیست؛ بلکه در این مورد کاملاً برعکس است. اما اکثر دنیا اندکی آشفته  و نگران هستند. با انتخاب رهبری که خود آمریکا نیز نتواند او را تحمل کند، چه آینده‌ای در انتظار تمدن خواهد بود؟

نامزدی کلینتون تابستان خوب و قابل قبولی را تجربه کرده است. رتبه‌های نظرسنجی‌اش بهبودیافته، اما محبوبیتش اندکی کاهش‌یافته و بر محبوبیت رقیبش افزوده‌شده است. اما هرگز قدرت تنفر هیلاری را دست‌کم نگیرید که مثل جزر و مد دریا می‌آید و می‌رود. هر زمان که به نظر می‌رسد پیروزی‌اش اجتناب‌ناپذیر است، همانند اوایل امسال و در انتخابات سال ۲۰۰۸ که با باراک اوباما رقابت می‌کرد، رأی‌دهندگان دقیقه نود به یاد دارند  چقدر از وی متنفر بودند و علیه‌اش فعالیت کردند. با نزدیک شدن به انتخابات، نظرسنجی‌ها نشان می‌دهد که ترامپ دارد او را از برتری پایین می‌کشد. این هفته مشخص شد که محبوبیت هیلاری میان مستقل‌ها که تأثیر مهمی در انتخابات نهایی دارند، از ۸ درصد به ۴ درصد سقوط کرده است. محبوبیت کلینتون حتی میان همجنسگرایان که مدت‌ها جزو حامیان سرسختش بودند نیز کاهش‌یافته است.

مشاوران و استراتژیست ها متعدد کلینتون در تلاش‌اند  محبوبیت او را حفظ کنند؛ بنابراین احتمالاً از مذاکرات پیش روی کاندیداهای ریاست جمهوری شدیداً هراس دارند. اولین مذاکره در ۲۶ سپتامبر پخش می‌شود و انتظار می‌رود پربیننده‌ترین برنامه سیاسی تلویزیونی در تاریخ باشد. هیلاری که سابقاً وکیل بوده، در مبارزه کلامی موفق خواهد بود و بدون شک در این زمینه از ترامپ امتیاز خواهد گرفت که به نظر می‌رسد از اختلال کمبود توجه رنج می‌برد. اما مردم هرچه بیشتر توانایی‌های کلینتون را می‌بینند، کمتر دوستش دارند. این مسئله لزوماً در مورد ترامپ صادق نیست. با تمام عیب‌هایش، دونالد جذابیت رندانه و دغل واری دارد. او مردم را سرگرم می‌کند. در مورد افراد و موضوعات مختلف جک‌های بی‌رحمانه‌ای می‌گوید و شرارتش مردم را دل‌خوش می‌کند؛ دقیقه همانند کشتی حرفه‌ای. او برای تلویزیون و برنامه‌های نمایشی عالی است. تصور توهین‌های او به هیلاری کلینتون باعث شده بسیاری از آمریکایی‌های بی‌صبرانه منتظر مذاکرات باشند.

چرا مردم این‌قدر از هیلاری تنفر دارند؟ بیایید بشماریم. مردم عقیده دارند او باید زندانی شود. می‌گویند کلینتون مردم را به قتل می‌رساند و فکر می‌کنند آمریکا و یا حداقل آزادی را نابود خواهد کرد. همان‌طور که لری کمدین معروف می‌گوید: “تنها چیزی که می‌توانم بگویم این است که هیلاری کلینتون نقطه پایان این کشور خواهد بود.”

این احساس بسیار رایج است. تنها جناح راستی‌ها نیستند که از او متنفرند، بسیاری از دموکرات‌ها نیز این حس را دارند. شعارها و فریادهای “او را زندانی کنید” در کنوانسیون ملی جمهوری‌خواهان در کلیولند، دوباره هفته بعد و با همان شدت در کنوانسیون دموکرات‌ها در فیلادلفیا تکرار شد. گفته می‌شود سیاست آمریکا متفرق و نامتحد است؛ اما رأی‌دهندگان راست، چپ و میانه‌رو همگی توافق نظر دارند که سران سیاسی، کشور بزرگشان را فلج کرده‌اند. و هیچ‌کس به‌اندازه کلینتون در زمره این سران سیاسی قرار نمی‌گیرد.

بر اساس نظرسنجی اخیر “گالوپ”، کلماتی که آمریکایی‌ها در توصیف کلینتون به کار می‌برند عبارت است از: “نادرست، دروغ‌گو، بی‌شخصیت، و به او اعتماد ندارم.” اینکه در طول ۴۰ سال حضورش درصحنه سیاست و انظار عمومی بارها دستش به‌دروغ‌گویی رو شده؛ اوضاع را وخیم‌تر می‌کند.

دروغ‌گویی بیش‌ از حد نفرت ایجاد می‌کند. موضوع تنها این نیست که هیلاری همیشه گفته از ازدواج هم‌جنس‌گرایان حمایت می‌کند درصورتی‌که این‌طور نبوده؛ یا اینکه خود را دشمن حرص و طمع وال‌استریت نشان می‌دهد اما میلیون‌ها دلار از بانک‌های بزرگ آنجا برای سخنرانی دریافت می‌کند؛ یا اینکه بنیاد ظاهراً خیریه کلینتون توسط برخی از بدترین انسان‌های دنیا تأمین مالی می‌شود. مسئله فقط این نیست که درباره رسوایی ایمیل‌های حساسش تا می‌توانست دروغ گفت و دوپهلو حرف زد؛ یا حتی حقایق قتل‌عام بنغازی را تغییر داد که در آن چهار آمریکایی کشته شدند (۴۳ درصد آمریکایی‌های عقیده دارند او خانواده‌های قربانیان را فریب داد.)

مردم انتظار دارند سیاستمداران آن‌ها را فریب دهند. بیل کلینتون مطمئناً این کار را کرد و مردم هنوز دوستش دارند. اما این دروغ‌های ابلهانه و شرورانه هیلاری است که او را برای مقامات بالا نالایق نشان می‌دهد. یک مثال خوب ادعای اوست که نام مردی که اورست را فتح کرد به او داده‌شده است، درحالی‌که سر ادموند هیلاری زمانی به این موفقیت رسید که هیلاری کلینتون شش سال داشت.

در سال ۲۰۰۸، ادعا کرد تحت آتش و تیراندازی تک‌تیراندازان به بوسنی رفته است. این ادعا خیلی زود توسط ویدئویی که نشان می‌داد در مسیر آسفالتی با لبخندی بر لب پیاده شد و کودکان در آغوشش گرفتند، رد شد. همچنین گفت سعی داشته در سال ۱۹۷۵ به نیروی دریایی بپیوندد که به دلیل سن بالا رد شده است. باوجوداینکه هیچ مدرکی برای اثبات خلاف این ادعا وجود ندارد، بازهم کسی حرفش را باور نمی‌کند زیرا آن زمان او وکیلی موفق بود که داشت با یک ستاره سیاسی ازدواج می‌کرد.

طرفداران هیلاری (البته طرفدار هم دارد) نفرت گسترده نسبت به او را به‌حساب تبعیض جنسیتی می‌گذارند. آن‌ها درباره سندروم اختلال هیلاری صحبت می‌کنند که تکرار شوخی‌هایی است که در دهه ۲۰۰۰ در مورد سندروم اختلال بوش رایج شده بود. طرفدارانش می‌گویند جناح راستی‌ها از یک زن قوی و مترقی آن‌قدر می‌ترسند که آشفته می‌شوند و چنین شایعاتی را درباره‌اش رواج می‌دهند.

این ادعا تا حدی حقیقت دارد. لازم نیست یک پارانویید زن‌ستیز باشی تا از هیلاری بدت بیاید. حالا که ترامپ حزبشان را ازهم‌پاشیده، بسیاری از جمهوری‌خواهان تنها با اتفاق‌نظر در تنفر از هیلاری به خود انرژی می‌دهند.

اما اینکه بگوییم همه از کلینتون منتفراند چون یک زن است، مانند این است که بگوییم مردم کیتی هاپکینز را دوست ندارند چون زن است؛ یا اینکه به رابرت موگابه ناسزا می‌گویند چون سیاه‌پوست است. این نوع استدلال برهم زدن علت و معلول است. مردم کلینتون را دوست ندارند زیرا قابل دوست داشتن نیست.

او همیشه مردم را فریب داده و به هم دلیل در دوران مدرسه به او القاب عدم صداقت و شرور بودن می‌دانند. خیلی وسوسه‌انگیز است که برایش احساس تأسف کنیم؛ همانند دختری که به او قلدری شده است. اما بازهم خود واقعی‌اش را نشان می‌دهد و همه‌چیز را خراب می‌کند. در طول زندگی حرفه‌ای طولانی‌اش، او شخصیت‌های عمومی متفاوتی از خود نشان داده و به‌گونه‌ای تمام آن‌ها را جعلی و غیرواقعی نشان می‌دهد.

او به‌عنوان یک مبلغ لیبرال یا نویسنده کتاب در مورد بهبود شرایط جهان ظاهر شد که البته از بمب باران شهرها حمایت می‌کند. و بعد هیلاری فمینیست، که قبلاً پرزرق‌وبرق بود و لباس‌های گران می‌پوشید، اما اکنون ظاهر و لباس‌هایش را هرچند هفته یک‌بار تغییر می‌دهد و دیگر لباس‌های گران نمی‌پوشد.

این امکان وجود دارد که درک سیاسی کلینتون باعث شود در مذاکرات تلویزیونی و در جدل‌ها پیروز شود. اما با توجه به عادت‌های مادام‌العمرش در بازی دادن مردم، نباید خیلی هم از پیروزی او مطمئن بود. انتخابات ۲۰۱۶ سؤال انتخاب میان عشق و نفرت است: رأی‌دهندگان دوست دارند از چه کسی بیشتر متنفر باشند؟ یا به قول ترامپ “بزرگ‌ترین بازنده که خواهد بود؟” هنوز هم ممکن است پاسخ این سؤال هیلاری رادهام کلینتون باشد.