سایه سنگین قلیان بر سبزی پارک های مراغه
سایه سنگین قلیان بر سبزی پارک های مراغه

پارک محلی سبز برای ثبت خاطره ای خوش برای خانواده های شهری و گریز از هیاهو و مشغله های روزمره زندگی است که اکنون دود قلیان و بوهای مختلف توتون، این فرصت و مجال را از آنها گرفته است. پس از چند ماه مشغله کاری عصر هنگام به یکی از پارک های مراغه رفتم تا […]

پارک محلی سبز برای ثبت خاطره ای خوش برای خانواده های شهری و گریز از هیاهو و مشغله های روزمره زندگی است که اکنون دود قلیان و بوهای مختلف توتون، این فرصت و مجال را از آنها گرفته است.

پس از چند ماه مشغله کاری عصر هنگام به یکی از پارک های مراغه رفتم تا علاوه بر گشت و گذار، نسیم خنک رودخانه صوفی چای را بر صورتم احساس و زمزه خروش آن را بشنوم.
از پل هاشم آباد وارد بوستان یادگاران مراغه که چند سالی است کنار رودخانه صوفی چای احداث شده است، وارد شدم؛ در ابتدای بوستان، تندیس ورزش کانوپولوی تازه نصب شده در بیستمین دوره مسابقه های قهرمانی کانوپولوی کشور توجهم را جلب کرد.
صدای حرکت آب در رودخانه و شادی چند کودک در بوستان، لحظه ای مشغله های زندگی را از ذهنم زدود و با کشیدن نفسی عمیق از هوای پاییزی به افکار خود استراحت دادم.
بعد از طی پیاده روهای پیچ در پیچ این بوستان که با کفپوش های سیمانی پوشیده شده، در مسیر خانواده های زیادی را دیدم که زیرانداز خود را روی این سنگ فرش ها پهن کرده و کنار هم نشسته بودند و از لحظه های با هم بودن در هوای پاییزی لذت می بردند.
به علت شلوغی پیاده روهای بوستان، در حاشیه پیاده روی مسیر دوچرخه سواری که درست در کنار رودخانه زیبای صوفی چای ایجاد شده است، مسیر خود را ادامه دادم.
در بین راه دختر چهار یا پنج ساله ای را که با پدرش در حال یاد گرفتن دوچرخه سواری (ورزشی پایه) بود، دیدم که با چه شوق و ذوقی در حال تمرین بود.
با چشمانم حرکت این دختر را دنبال می کردم که در انتهای آن، دو نوجوان حدود ۱۶ ساله که در نیمکت فلزی پشت به خورشید نشسته بودند، توجهم را جلب کردند.
گمان کردم که با توجه به شروع سال تحصیلی جدید برای فراغت از خستگی تحصیل یا برای کمک گرفتن از هم برای تکالیف مدرسه و دانشگاه اینجا آمده اند که با دیدن شیشه قلیان بین آن ها، رشته افکارم را از هم گسست.
سرخی زغال بالای قلیان و سفیدی دودی که یکی از نوجوان ها آن را به بیرون فوت می کرد مرا به مقایسه شوق و ذوق دختر دوچرخه سوار برای یادگرفتن توانایی جدید خود با غرور جوانی این دو نوجوان برای از دست دادن سلامتی شان، واداشت.
دیگر در گوشم خبری از صدای آب و خوشحالی بچه ها نبود بلکه قل قل قلیان این دو نوجوان ذهنم را مشغول کرد و قدم هایم برای ادامه مسیر سست شد.
با نیم نگاه کلی به اطرافم در چند نقطه پارک، جوانان و نوجوانانی را دیدم که قلیان عضوی از محفل صمیمی شان شده و برخی از آن ها با کمال تعجب کنار پدر و مادر خود قلیان دود می کردند.
آرام آرام مسیرم را ادامه دادم که در طول مسیر بوفه پارک و اقلام و اجناس آن بیشتر توجه ام را جلب کرد؛ جنب بوفه سماوری بزرگ و در کنار آن چند شیشه قلیان بیشتر خودنمایی می کرد و برخی از جوانان برای خرید چای و قلیان با فروشنده صحبت می کردند.
پس از توقفی کوتاه در کنار بوفه، مسیرم را دوباره به سمت پیست های کانوپولو ادامه دادم و یاد روزهایی افتادم که کشیدن قلیان، تفریحی برای پیرمردها و به ندرت پیرزن ها بود که بعد از مدتی شاید به علت مضرات آن به ورطه فراموشی سپرده شد، اما اکنون این جوانان و برخی خانواده ها دوباره به دنبال ترویج آن هستند.
وقتی ریزگردها، آسمان شهرهای مختلف کشور را تار و آلوده می کند و از انجمن های مردم نهاد گرفته تا خانواده ها و مسوولان از آسیب های آن می گویند، چرا برخی به ویژه خانواده ها از کنار شیشه های قلیان که موجب سیاهی ریه نسل آینده می شود به آسانی می گذرند و در بهترین حالت به مختصری نصیحت در باره مضرات قلیان بسنده می کنند.
گزارش از: حسن حسین زاده