از تمدن چند هزار ساله و نازیدن به تاریخی که اغلب حتی به درستی مطالعه‌اش نکرده‌ایم یا اطلاعات اندک و سطحی‌‌ درباره‌ آن داریم تا دزد و دروغگو خواندن همه ایرانیان و بیان جملاتی شبیه اینکه «باید این کشور را شخم زد تا دوباره ساخته شود و پا بگیرد!»، ظاهرا خیلی هایمان قصد نداریم ‌از […]

از تمدن چند هزار ساله و نازیدن به تاریخی که اغلب حتی به درستی مطالعه‌اش نکرده‌ایم یا اطلاعات اندک و سطحی‌‌ درباره‌ آن داریم تا دزد و دروغگو خواندن همه ایرانیان و بیان جملاتی شبیه اینکه «باید این کشور را شخم زد تا دوباره ساخته شود و پا بگیرد!»، ظاهرا خیلی هایمان قصد نداریم ‌از نگاه صفر و صدی دست بشوییم و واقع بین باشیم!
از جمله تغییراتی که در سال‌های اخیر در زندگی هایمان ایجاد شده و اثرات آن را به شکل ملموسی می‌توان در جامعه دید، هم صدایی هایی است که اغلب از شبکه های اجتماعی شروع شده و گاه به شدت آزار دهنده و غیر قابل تحمل می‌شوند و متأسفانه راه خاصی برای مقابله با آنها سراغ نداریم.

ناگفته پیداست که منظورمان هم صدایی هایِ مطلوبی چون جنبش های اجتماعی نیست که گاه در اتفاقاتی مانند تشییع شهدای غواص به خلق صحنه های شاهکاری منجر می‌شود که همگی در تفسیرش انگشت به دهان می‌مانیم که بالعکس، موج های مخربی است که گاه به سرعت بروز کرده و فروکش می‌کنند و متأسفانه گاه آنقدر ریز و مداوم هستند که می‌توانند تا مدت ها به تخریبشان ادامه دهند.

نمونه گل درشت این موج ها را می‌توان در تخریب هایی به یاد آورد که گاه با موج جوک سازی علیه اقوام از راه می‌رسند و آنچنان آزار دهنده می‌شوند که گویی در پس چهره هر کداممان، دشمنی قدرتمند برای تضعیف هویت ملی ایرانیان نشسته و از هیچ تلاشی برای پیشبرد اهدافش مضایقه نمی‌کند، وگرنه مگر می‌شود خودمان اهل فلان قومیت باشیم و بعد درباره قوم خودمان جوک بسازیم، ریشخند کنیم و قهقهه بزنیم؟ پس چگونه انتظار داریم که دیگران ناراحت نشوند و از مضحکه شدن قومیتشان رنج نبینند؟

اما هرچه این موج های بزرگ مخرب را به سادگی می‌توان شناسایی کرد و حتی ممکن است از اینکه می‌بینیم در انتهای فروکش کردن تب و تاب این موج های مخرب، عده‌ای به اشتباهات خود پی برده و در سطح بالاتری از درک و فهم قرار می‌گیرند، احساس خرسندی کنیم، شناسایی برخی موج های تخریبی نه ساده است و نه به نتایج خوبی منجر می‌شود؛ مثل موج هایی که خواسته یا ناخواسته به تضعیف هویت ایرانی منجر می‌شوند.

نمونه این موج ها را می‌توان در عیب و اشکالاتی دانست که اغلبمان به ایرانیان نسبت می‌دهیم؛ امثال سخنان «همگی دزدیم؛ حرف بیخود زیاد می‌زنیم؛ تنبلیم؛ کلاهبردار و ریاکاریم؛ دروغگوییم؛ سوءاستفاده گریم و…» که حتما بارها و بارها انواع آن را از زبان دیگران شنیده یا حتی خودمان در گفت‌وگو با دیگران از به کار بردنشان، آن هم به کرات، ابایی نداریم!

نه اینکه این ویژگی های نامطلوب را نمی‌توان در جامعه ایرانی دید و وارداتی از جاهای دیگر یا زاییده وهم و خیال هستند، نه! ولی آیا واقعا همه جامعه ایرانی به این سیاهی است و هیچ ویژگی مثبتی نداریم؟ آیا حتی خودمان ویژگی مثبتی نداریم که بتوانیم با تکیه بر آن، بخشی از جملات منفی فوق را غیر منصفانه بخوانیم و مردودشان بدانیم؟ مثلا دروغگو نباشیم و به این دلیل، «همه دروغگوییم» را جمله ای مردود و به دور از انصاف بدانیم؟

این جملات شاید بهترین مثال برای توصیف موج مخربی باشند که سال‌هاست کشورمان را در برگرفته و روز به روز بر تخریب هایشان ادامه می‌دهد تا جایی که ممکن است برخی هایمان به این باور برسیم که راه اصلاحی وجود ندارد و به هیچ عنوان نمی‌توان روی بهبود اوضاع جامعه ایرانی مان امید ببندیم و حتی از آن بدتر، روز به روز اوضاع و احوالمان بدتر هم خواهد شد.

بر این اساس موجی از ناامیدی در جامعه فراگیر می‌شود که مؤلفه های ریز و درشت و مختلف جامعه هم به یاری آن می‌آیند و تقویتش می‌کنند؛ اینجاست که تا خبر افشای یک اختلاس به گوشمان می‌رسد، سیل اتفاقات منفی دیگر را کنارش ردیف می‌کنیم تا به این نتیجه برسیم که تلقین ها درباره خوب نشدن اوضاع درست بوده یا تا یک خبر درباره فسادی دیگر می‌شنویم، استقرا می‌کنیم که این فسادها همه در راستای فرضیاتی است که درباره رو به زوال بودن جامعه در شبکه های اجتماعی دست به دست می‌شود!

با این نوع تفکر است که برخی هایمان به گذشته های دور رجوع کرده و از خوبی های ایران قدیم سخن می‌گوییم و حتی گاه به گونه‌ای درباره شکوه و عظمت کشور در برهه های سپری شده تاریخی سخن می‌گوییم که گویی در آن دوران شکوه بی نقصی بر وطنمان حاکم بوده و گاه این جامعه آرمانی را در کشورهای دیگر می‌یابیم و به گونه‌ای سخن می‌گوییم که انگار همه داشته های ایشان خوب است و در مقابل همه هست و نیست جامعه ایرانی اشکال دارد.

با این نگاه صفر و صدی روشن است که هیچ برآیند خوبی از اوضاع نداشته باشیم و احساسمان از آینده کشور، تیره و تار باشد؛ اما پس نقش ما چه؟ آیا آینده چیزی غیر از برآیند نقش‌هایی است که ما امروز ایفا می‌کنیم؟

اگر در پاسخ به این پرسش، کمی تأمل کنیم در‌خواهیم یافت ‌چه در باد گذشته ــ ولو پرشکوه هم بوده باشد ـ بخوابیم و چه همه چیز را سیاه ببینیم و مأیوس باشیم، آینده را از دست خواهیم داد، مگر اینکه نقدهایی را که به جامعه مان وارد است، در حکم آگاهی از بیماری‌مان بدانیم و در راستای درمان آن بکوشیم.

یعنی اگر بپذیریم ‌دروغ در جامعه مان رایج است و به فکر درمان این اشکال باشیم، راه را درست انتخاب کرده‌ایم نه آنکه بگوییم در گذشته راستگو بودیم یا با این بیماری دروغگویی، آینده مان تیره و تار خواهد بود! تنها با این رویکرد است که نه دلگیر خواهیم شد و نه یأس را به خودمان راه خواهیم داد.

درست مثل فردی که بیمار شده و تلاش می‌کند که بهبودی حاصل کند و خوب می‌داند ‌اگر غرق در این موضوع ‌شود که پیشتر سالم بوده و یا افق دیدش این باشد که دردش نابود کننده و ویرانگر است، هیچ نتیجه ای جز نابودی نخواهد دید؛ ولو بیماری ‌که بدان مبتلاست، بیماری سختی نباشد. برعکس این موضوع نیز صادق است؛ یعنی بیماری که بیماری صعب العلاج را با امید پشت سر می‌گذارد و سلامتی اش را باز می‌یابد.

بنابراین، جا دارد که توجه داشته باشیم هر چه ممکن است برخی نقدهایی به جامعه ایرانی وارد است، وارد باشد، ولی این نقدها تا آنجا مفیدند که به تشخیص بیماری جامعه کمک کرده و منجر به شکل گیری تلاشی برای درمان شوند، وگرنه خود به بیماری های بزرگتری تبدیل می‌شوند که خطرناک تر از هر دردی است؛ درد هویت ستیزی که در بسیاری از پیامک ها و متن هایی که در شبکه های اجتماعی و نرم افزارهای ارتباطی به اشتراک می‌گذاریم، دیده می‌شود و جا دارد با نه گفتن به این خواندن این پیام ها، به مقابله با آن برخیزیم، وگرنه کیست که نداند مدینه فاضله، نه در گذشته وجود داشته و نه در کشور دیگری قابل یافت است!