تراختور یاشادیقجا ، تراختورچیلیق یاشایاجاق
تراختور یاشادیقجا ، تراختورچیلیق یاشایاجاق

اتاق احیاء. دکتر عرق می ریزد و هی دستگاه شوک را به جسم بی جان بیمار می چسباند. بوق ممتد و خط صاف خبر از نبودن جان میکند بیمار در حال مرگ، مهمترین سکانسها را یکی پس از دیگری، با سرعت تمام مرور میکند و در حال جان دادن است. آخرین تصاویر یک زندگی! گلباران […]

traxtorاتاق احیاء.

دکتر عرق می ریزد و هی دستگاه شوک را به جسم بی جان بیمار می چسباند.

بوق ممتد و خط صاف خبر از نبودن جان میکند

بیمار در حال مرگ، مهمترین سکانسها را یکی پس از دیگری، با سرعت تمام مرور میکند و در حال جان دادن است.

آخرین تصاویر یک زندگی!

گلباران پرسپولیس در آزادی.

خوشحالی های ادینهو.

فتح قلعه ی استقلال در آزادی.

تمام لحظات خوب.

تصاویر تلخ، سیاه و سفید با علامت سوال مقابل سپاهان، مقابل گسترش، هفته پایانی، شور و شوق زیرپوستی شهر.

شهر در آستانه جشن.

جمعه ی واقعه!!

هواداران با شور و اشتیاق در راه ورزشگاه.

یک روز به یاد ماندنی.

دره ی سرخ جوشان.

آغاز بازی، استرس!

بازگشت به بازی، امید فراوان با اختلاف مطمئن.

کارت قرمز.

پنالتی گم شده.

اشتباهات فردی.

مساوی کابوس وار…و هشت دقیقه خوشحالی سرکاری.

لحظه شماری سرکاری!!!

و دور افتخار سر کاری.

و ناگهان سقوط یک رویا.

سکانس اشک های پس از خنده ی قهرمانانه.

فرزندان مغموم، زخمی و دلشکسته.

دکتر خسته شده و دیگر بیخیال میشود.

آخرین شوک ها.

و ناگهان ” منحنی های ریز” ی روی مدار نمایان می شوند.

دکتر امیدوار میشود و با هیجان و عشق بیشتر احیا میکند.

صحنه های تلخیست.

پایان تدریجی یک رویا.

با چشمهای بسته اشک میریزد.

باید خوب شود!

باید آن اشکها را با قدرت تمام تلافی کند و رقص مستانه و شادی جایگیزین کند.

حالا وقت رفتن نیست.

باید ایستاد و جنگید.

آرام آرام چشمهایش را باز میکند، چهره محو و تار دکتر و لبخندش.

صدای محو جمعیت سالن از پشت دیوارهای اتاق به گوش می رسد.

انگار شهر و بیمارستان پر شده از این صدا :

“یئل یاتار طوفان یاتار، یاتماز تیراختور بایراقی”

می نشیند، دور و برش را بررسی می کند، در میان بهت، حیرت و خوشحالی دکتر، از روی تخت بلند می شود و درب اتاق را باز میکند.

همه ی شهر منتظر بازگشتش هستند.

همانهایی که جلوی درب اتاق صف کشیده اند.

اشک و لبخند منتظرین در هم آمیخته.

خیلی از رفقا و همراهان قدیمی رفته اند.

ولی خون تازه را در رگهایش حس میکند.

رفقا و همراهانی جدید و تازه نفس،دستش را می گیرند و همراهی اش میکنند.

همراهانی که نگاه و توانشان مصمم است و می داند اینبار راه ناتمام را به پایان خوش می رساند.

درب خروجی بیمارستان.

خورشید در حال طلوع.

مشت های گره کرده.

او بازگشته.

بازگشته تا قهرمان مردمش باشد.

“تیراختور” دوباره ایستاده.

و غریو خوشحالی مردمی که همه جا ایستاده تشویقش می کنند.